با تو می خواهم برخیزم تو رستاخیز حیات منی
آیدای خودم، آیدای احمد.
شریک سرنوشت و رفیق راه من!
به خانه ی عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم های من! از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانه ی من آوردی.
– سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی.- زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانه ی من آوردی. از شوق اشک می ریزم. دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچی نیست. ….
دست مرا بگیر. با تو می خواهم برخیزم. تو رستاخیز حیات منی. ….
همچنین بخوانید : 20 نامه احمد شاملو به آیدا
هنوز نمی توانم باور کنم، نمی توانم بنویسم، نمی توانم فکر کنم… همین قدر، مست و برق زده، گیج و خوش بخت، با خودم می گویم: برکت عشق تو با من باد!- و این، دعای همه ی عمر من است، هر بامداد که با تو از خواب بیدار شوم و هر شامگاه که در کنار تو به خواب روم .
برکت عشق تو با من باد!
احمد تو
١٧ فروردین ماه ٤٣
————————————————-
از نامه های “احمد شاملو” به آیدا
کتاب: مثل خون در رگ های من
واقعا کاش میشد یکسری از افراد از خدا هدیه جاودانگی میگرفتند و تا ابد باقی میموندند تا اسوه عشق همه دنیا می شدند
شاملوی عزیز و احمد ایدا تو بهترین مرد بودی از نظر من و ای کاش که هرگز نمی رفتی و خدای کوچکتو تنها نمیزاشتی
زیبایی نوشته هایت با حضورت چندین برابر میشد
ای کاش بودی
و خدای کوچک احمد حسودیم شد بهت
و ارزو کن برای دختر های این عصر که تجربه کنند عشقی به بلندا و شکوه عشق فی مابین شما رو
اشک در چشمانم حلقه زده و یک عالمه حرف نگفته دارم اما…
کاش منم یه احمد داشتم اما حیف من فقط گرگ هایی کنارم هستن که وجود زن رو اصلا درک نمیکنند…
واقعا احساس,میکنم این رابطه این احساس وعشق فرازمینیه … واقعا خوندن این نامه ها یجور ایی واسم درد و لذت داشت
لذت از خوندن و اگاه شدن احساس قشنگ ی مرد نسبت به عشقش
ودرد از اینکه حیف از عمر این عشق زیبا ک تموم شد.
ایدای عزیز اعتراف میکنم خیلی بهت حسودیم شد والان ک خودمو جای تو گذاشتم دلم ازنبودش خیلی گرفت …
من عاشق کسی هستم هزاران برابر بیشتر از دوست داشتن احمد و آیدا اما افسوس که دست تقدیر ما را از هم جدا کرد و اکنون بعد ۱۸ سال باز برای همدیگر گریه میکنیم