دانلود رایگان کتاب جز از کل از استيو تولتز
جز از کل کتابی است که هیچ وصفی، حتی حرفهای نویسندهاش، نمیتواند حق مطلب را ادا کند.
در هر صفحهاش جملهای وجود دارد که میتوانید نقلش کنید.
کاوشی است بسیار عمیق در اعماق انسان . سفر در دنیایی رویایی که کمتر دیدهاید. رمانی عمیق و پرماجرا و فلسفی که ماهها اسیرتان میکند. بهنظرم تمام تعاریفی که از کتاب شده نابسندهاند.جز از کل کمدی سیاه و جذابی که هیچ چارهای جز پا گذاشتن به دنیای یخزدهاش ندارید.اسکوایر
یک داستان غنی پدر و پسری پر از ماجرا و طنز و شخصیتهایی که خواننده را یاد آدمهای چارلز دیکنز و جان ایروینگ میاندازند…
لُسآنجلستایمز
بیشتر بخوانید : دانلود رایگان کتاب ملت عشق
برخی از جملات کتاب جز از کل
یادِ یکی از چیزهایی افتادم که پدرم در کلاسِ درسِ آشپزخانه بهم یاد داده بود. گفت: “گوش کن جسپر، غرور اولین چیزیه که باید تو زندگی از شرش خلاص بشی. غرور برای اینه که حس خوبی نسبت به خودت داشته باشی. مثلِ این میمونه که کُت، تنِ یه هویجِ پلاسیده کنی و ببریش تئاتر و وانمود کنی آدمِ مهمیه. اولین قدمِ آزاد کردنِ خود، رهایی از احترام به خوده!
صفحه ۲۵ کتاب جز از کل
مردم همیشه بهخاطرِ باهوش بودنم باهام بدرفتاری کردن. میگفتن: مارتین، تو خیلی باهوشی، خیلی با هوشت فخر میفروشی، زیادی بهش مینازی.
من لبخند میزدم و فکر میکردم دارن اشتباه میکنن. یه آدم چطور میتونه زیادی باهوش باشه؟ شبیه زیادی خوشقیافه بودن نیست؟ یا زیادی پولدار بودن؟ یا زیادی خوشحال بودن؟ چیزی که نمیفهمیدم این بود که مردم تفکر نمیکنن، تکرار میکنن. تحلیل نمیکنن، نشخوار میکنن. هضم نمیکنن، کپی میکنن. اونوقتها یه ذره میفهمیدم که برخلافِ حرفِ بقیّه، انتخاب بینِ امکاناتِ در دسترس، فرق داره با اینکه خودت برای خودت تفکر کنی. تنها راهِ درستِ فکر کردن برایِ خودت اینه که امکاناتِ جدید خلق کنی؛ امکانهایی که وجودِ خارجی ندارند
صفحه 28 کتاب جز از کل
یک خاخام آمد خانه و با “تری” دربارهی خشونت حرف زد. خاخامها اطلاعاتِ زیادی دربارهی خشونت دارند؛ چون برایِ ایزدی کار میکنند که به خشم مشهور است. مشکل اینجاست که یهودیان به جهنم باور ندارند؛ بنابراین آن وحشتکدهای که کاتولیکها در آستین دارند، بهراحتی در دسترسشان نیست. نمیتوانی رو کنی به یک پسربچهی یهودی و بگویی: “اون آتیش رو میبینی؟ میری اون تو.” باید برایش قصههایی از انتقام بگویی و امیدوار باشی نکته را بگیرد.
صفحه 97 کتاب جز از کل
مردمانی هستند در این زمین که کارشان وضعِ قوانینی است که روحِ انسان را خُرد میکند. بعد آنهایی هستند که روحشان به دستِ کسانی که کارشان خرد کردن است، خرد میشود. بعد کسانی هستند که اینجایند تا قوانین را بشکنند تا مردمانی را که روحِ بقیّهی مردمان را میشکنند، بشکنند. من، یکی از آنها هستم.
بیشتر بخوانید : مروری بر چند کتاب معروف
صفحه 172 کتاب جز از کل
تری گلوله خورد. روی مسیر دراز کشید و غرق در خونِ خودش داد زد: ” قوزکِ پام! قوزکِ پام! درست زدین همون جایِ قبلی تولهسگها! دیگه هیچوقت خوب نمیشه!”
بعد چهل پلیس ریختند سرش. باهم رقابت میکردند تا ببینند چه کسی او را زودتر از بقیّه دستگیر میکند و میبَرَدش بیرون زیرِ نورِ فلاشِ پاپاراتزیها و سهمِ کوچکش را از جاودانگی میگیرد.
صفحه 192 کتاب جز از کل
احساس میکنم یه جایِ زندگیم راه رو غلط رفتم؛ ولی اینقدر جلو رفتهم که دیگه انرژی برایِ برگشت ندارم. خواهش میکنم این یادت بمونه مارتین. اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی، هیچوقت برایِ برگشت دیر نیست. حتی اگه برگشتن دهسال هم طول بکشه، باید برگردی. نگو راهِ برگشت طولانی و تاریکه. نترس از اینکه هیچی به دست نیاری.
صفحه 204 کتاب جز از کل
“من تمامِ این سالها با اینکه پدرت رو دوست نداشتم، بهش وفادار موندم. حالا فهمیدم که کارِ اشتباهی کردم. اجازه نده اخلاق سدِ راهِ زندگیت بشه. تری اون آدمها رو کشت، چون دوست داشت. اگه دوست داری خیانت کنی، خیانت کن. اگه دوست داری بکُشی، بکش!”
هروقت مادرم اینطوری خودش را سبک میکرد، نمیدانستم چه باید بگویم. چون خجالتآور است تماشایِ کسی که آخرِ عمری خود را موشکافی میکند و به این نتیجه میرسد که تنها چیزی که با خود به گور میبرد، شرمِ زندگی نکردن است.
جلوم یک پمپ بنزین بود و یک مغازه. رفتم تو. یخچال تهِ مغازه بود. یک کوکا برداشتم. برگشتم و دیدم روی قفسهی کنارِ دستم شیشههای کوچکِ ادویههای هندی و فلفلِ قرمز و چاشنیهایِ ایتالیایی چیده شده. خودم را از دیدِ مغازهدار قایم کردم و دانهدانه شیشهها را باز کردم و نصفِ محتویاتشان را ریختم زمین. بعد طوری بیدقت، خاکستر “تری” را تویِ شیشهها خالی کردم که نصفش ریخت رویِ پایم. وقتی کارم تمام شد و بیرون رفتم، خاکسترِ برادرم نوکِ کفشم بود. بعد با دست برادرم را از رویِ کفشم تکاندم و کارش را با آبی که در چالهای جمع شده بود، تمام کردم. آخرین باقیماندههایِ برادرم را شناور، رویِ چالهای کمعمق پر از آبِ باران به حالِ خود گذاشتم.
خندهدار است.
بیشتر بخوانید : دانلود رایگان کتاب توپ مرواری از صادق هدایت
کلِ پاریس برایِ رسیدنِ کریسمس شمارش معکوس میکند. شمارشِ معکوس برایِ رسیدنِ سالِ نو یعنی نه تنها ما بیشتر از همیشه وسواسِ زمان گرفتهایم، بلکه نمیتوانیم دست از شمارشِ همه چیز برداریم. در قبرستان رویِ نیمکتی نشسته بودم و فهرستی از بایدها و نبایدها تهیه میکردم. شمارِ قولهایی که در لیستِ مضحکم به خودم دادم به پنجاه رسید و وقتی کاغذ را پاره کردم، فکر کردم بایدها و نبایدهایِ سالِ نو اعترافی است حاکی از اینکه میدانیم مقصرِ بدبختیهایمان خودمان هستیم، نه دیگران!
هیچچیز بدتر از این نیست که وقتی اسمت را صدا میزنند، تنت از شنیدنِ نامت مور مور شود یا موقعِ دیدنِ اسمت رویِ کاغذ، هیچ احساسی به تو دست ندهد؛ برایِ همین است که بیشترِ امضاها، یک خطخطیِ ناخوانا هستند: شورشِ ناخودآگاه علیهِ نام، تلاشی برایِ درهم شکستنش!
امروز صبح از کنارِ گدایی رد شدم. چنان از ریخت افتاده بود که صرفاً یک نیمتنه به نظر میرسید که فنجانی را تکان میدهد. واقعاً این من بودم که صد فرانک به او دادم و گفتم بقیهی روز را استراحت کند؟ من نبودم. یکی از نفوسِ من بود. یکی از هزاران نفوسِ من. بعضیهاشان به من میخندند. بعضی از شدتِ هیجان ناخن میجوند و بعضی حتی لایقِ تمسخرم هم نمیدانند. بعضی فرزند هستند و بعضی والد. برایِ همین است که هر مردی پدر و فرزندِ خودش هم هست. در گذرِ سالها یاد میگیری چطور نفوس را مثلِ سلولهایِ مرده از خود بتکانی. بعضی وقتها از تو بیرون میآیند و برایِ خودشان راه میافتند.
شبِ قبل مچم را موقعِ هایدگر خواندن برایِ بچه گرفته بود. جیغ زد: ” این که نمیفهمه!”
در جوابش داد زدم: “من هم نمیفهمم! هیچکس نمیفهمه!”
عشق، ربطی به طرفِ مقابل ندارد و آن چیزی که درونت هست، اهمیّت دارد. برایِ همین است که مردها ماشین، کوه، گربه یا عضلات شکمشان را دوست دارند. برای همین است که ما عاشق حرامزادهها و پتیارههای بیاحساس میشویم.
کارش ساده نبود. باید بار را با آنهمه زن اداره میکرد. نیرویِ حیات مثلِ یک سیبزمینیِ داغ است؛ درست است که افکارِ ناپاک ممکن است باعث شوند بعد از مرگ تا ابد در آتشِ جهنم بسوزی، ولی چیزی که آدم را در همین دنیا سرخ و برشته میکند، تبعیت نکردن از نیروهایِ حیاتی است.
ساده است زندگی کردن مطابقِ نظرِ دنیا؛ ساده است در انزوا زندگی کردن مطابقِ میلِ شخصی؛ ولی مردِ بزرگ کسی است که در میانهی جمع قادر است از استقلال و تنهاییاش لذت ببرد.
برای راحتی دانلود کتاب جز از کل به 5 قسمت تقسیم شد
دانلود جز از کل – استیو تولتز (قسمت اول)
دانلود جز از کل – استیو تولتز (قسمت دوم)
دانلود جز از کل – استیو تولتز (قسمت سوم)
ابتدا: تشکر از این سایت که فرصت مطالعه کتاب را ایجاد کرد
دوم: زمانیکه به آخرای “جزء از کل” نزدیک میشدم این بیت حافظ برام تداعی میشد که:
از خمِ ابروی تو ام هیچ گشایشی نشد
وه که دراین خیال کج عمر عزیز شد تلف!
اگر واقعا این رمان از پرفروشترین ها بوده پس باید بپذیریم که جهان به سرعت بسمت اضمحلال هنر و ادبیات فاخر پیش میرود!
تشویش، پوچ گرایی، بی اعتقادی، افسردگی وعادی جلوه دادن عمل زشت ِخودکشی در این رمان موج میزند و اگر نبود همان ۱۵ تا جمله قصار این رمان قطور باید آنرا نامزد بی هویت ترین کتاب میکردیم!
از آنجایی که محورکتاب حول خانواده ای یهودیست، به این حجم تبلیغ برای این کتاب بسیار مشکوکم! محتوا به هیچ عنوان لایق این همه تمجید نیست؛ نویسنده با زیرکی هولوکاست را مطرح میکند و آوارگی و بدبختی را بکرات به چشم خواننده می آورد که اگر خواننده این کتاب جایی شنید که یهود ناگزیرست که کشوری مستقل داشته باشد خواننده حتمابه او حق بدهد! واین یعنی ارزش دارد که هر چه در توان دارد برای این کتاب تبلیغ کند!
رمانی که افسرده دلان را افسرده تر، شکاکان را بی اعتقادتر و مشوشان را مضطربتر میکند
وبراستی که بجز چن جمله قصار زیبا ( که تنها حسن این رمان است) سراسر اتلاف وقت است و بی حاصلی…