ادبیات
رهایی من
باید می نوشتم
از شبی که تصمیم گرفتم رها باشم
باید این احساس سبک معلق را با سرانگشتی تکانش میدادم
و سوقش میدادم تا بلغزد روی موهای دختری که در باغ نارنج خیال می بافد که رویایش محقق شده است
باید این احساس این موج را عبور کند و در دریای قلب تک تک زنان سرازیر شود
رهایی من از بلور عشق ظریف تر است
رهایی من به خود تعلق دارد و مالکی جز خویش نمی شناسد
رهایی من گاه مغرور است
رهایی من ذوق دارد که بپیوندد به کبوتر های آزادی خواه
رهایی من گاهی هم خودخواه است آسمان را آن خودش می داند
رهایی من یک زن است با موهای آشفته و رژ سرخی روی لب هایش
رهایی من تکیه بر یک مرد نیست تکیه بر احساس رهایی خویشتن است…
مرجان فضلی