مصاحبه با براد هالند توسط نیک مگ لین
مصاحبه با براد هالند توسط نیک مگ لین
آثار خلق شده با قلم و مرکب به خاطر خصوصیتی که در آن نهفته است همواره در بالاترین کیفیت احساسی قرار دارند. این آثار هنری در اواخر قرن نوزدهم به بالاترین کیفیت خود می رسند. هنرمندانی مانند هاوارپایل، ادوین آستن ابی، فرانکلین بوت، جورج کلمنت کول و چارلز دانا گیبسون توسط کارهای هنری شان در این زمینه شهرت کسب کردند.
در آن زمان آثار هنری چند رسانه ای و داشتن مهارت در فنون مختلف مستلزم داشتن مهارت در طراحی بود و هنرمندان موفق شهرت خود را توسط آثاری که با قلم و مرکب می کشیدند به دست می آوردند که این اولین شیوه بیان احساسات به حساب می آمد که تبدیل به هنرمندانی ماهر و موفق در تمام زمینه ها می شدند.
یکی از مشهورترین هنرمندان موفق براد هالند است. هالند با دقتی طراحی هایش را می کشد که به ندرت در هنرمند دیگری می توان یافت و این یکی از دلایلی است که او را به نقطه اوج رسانده است و او را قادر کرده است که یکی از قابل تصورترین طراحی هایی که تا کنون منتشر شده اند را خلق کند که الهام بخش هنرمندان دیگر نیز شده است: ” نمونه ای از استعدادی شگفت انگیز که با دیدن آن حس می کنیم چیزی بیش از یک طراحی ساده در آن وجود دارد.”
مصاحبه ای با براد هالند داشتم که کاملا واضح بود که هنرمند خود را در هنرش گم نکرده است بلکه این آثار را به قدری با صداقت و خالصانه به تصویر کشیده است که خود را در این آثار پیدا کرده است.
نیک مگلین: از چه زمانی شروع به طراحی کردید؟ آیا تصاویر را جلوتر از زمان می بینید؟
براد هالند: نه به ندرت از قبل به کشیدن آن فکر می کنم، فقط طراحی می کشم و درست مانند این است که با روح خود می نویسم . من بی هدف شروع به خط خطی کردن می کنم و در دفتر طراحی خالی علامت های بی مفهومی می کشم و سعی می کنم از بخش غیر شفاهی مغزم برای ادامه کارم استفاده کنم.
مگلین: آیا این خط خطی ها را اصلاح می کنید؟
هالند: نه، سعی می کنم دست به طراحی اولیه آنها نزنم.
مگلین: دفتر طراحی تان را با خود به جاهایی می برید و روی آن کار می کنید؟
هالند: گاهی. البته دوست ندارم طراحی کشیدن را کار به حساب آورم .
مگلین: کدام هنرمند تاثیر بیشتری روی آثارتان داشته است؟
هالند: جایی که در کودکی زندگی می کردم به فرهنگ موسیقی پاپ بسیار علاقه داشتند. به خاطر دارم در پنج سالگی کمیک استریپ هو پالونگ کسیدی را کشیدم.
مگلین: مقصودتان این است که داستان طراجی هایتان را از تلویزیون به دست می آوردید؟
هالند: نه. داستان ها را خودم می ساختم. عادت داشتم تصوراتم را طراحی کنم. اما وقتی به کمیک استریپ روی آوردم توانستم کاراکترهای مختلفی را خلق کنم.
مگلین: از چه سنی کمیک استریپ را پیدا کردید؟
هالند: از هفت سالگی وقتی که داستان ایلیاد و ادیسه را در کتاب های طراحی طنز دیدم. پایان جنگ تورجان را دوست نداشتم، به همین دلیل پایان مورد علاقه خودم را ساختم و بعد سربازان و طرح را به شیوه مورد نظر خودم کشیدم.
مگلین: در آن زمان هنرمندی را می شناختید؟
هالند:نه، هفت سال بیشنر نداشتم. فقط نام والت دیسنی را شنیده بودم، اما حتی عکس آن را هم ندیده بودم. والدینم مجله لایف را می خریدند و برخی عکس ها در آن چاپ می شدند. مثلا عکس ادموند هیلاری را دیده بودم که بالای سر مت اورست ایستاده بود و تصویری از مجسمه ابوالهول را به خاطر دارم که در دایره المعارف مدرسه دیده بودم و مدتها به این فکر می کردم که زندگی مانند ابوالهول در صحرا چگونه است؟
مگلین: پس قصد هنرمند شدن رانداشتید؟
هالند: نه، از بچگی می دیدم پدر بزرگم اطراف روزنامه ها تصاویر خطی می کشید. البته آنها را از کمیک استریپ ها کپی می کرد، اما فکر می کنم استعداد هنرمند شدن را داشتم اما به فکر آن نبودم. کاراکترهای تصاویر به نظرم واقعی می رسیدند.
مگلین: در مدرسه رشته هنر می خواندید؟
هالند: کلاس نهم که بودم معلمی داشتیم به نام مری ویلیامز که به من پرسپکتیو و تمام نوآوری ها و هماهنگی های تصویری را یاد داد، اما پس از آن سال ادامه ندادم.
مگلین: چرا؟
هالند: او بازنشسته شد و سال بعد مدرسه از مربی فوتبال به عنوان معلم هنر استفاده کردند. او از ما می خواست از چرم کمربند درست کنیم و یا زیر سیگاری از قوطی کنسرو بسازیم.
مگلین: یک کلاس هنر معمولی به نظر می رسید؟
هالند: همان طور که هر کسی آن را یاد می گیرد. باشکست ها و موفقیت های زندگی به مرور آن را یاد گرفتم.
مگلین: فقط تمرین طراحی کردید یا نقاشی را هم تجربه کردید؟
هالند: تجربه های دیگر من بی نتیجه بودند.
مگلین: مثلا چه چیز هایی؟
هالند: مثلا تصویری را در کتابی دیدم که با زغال کشیده شده بود. یک بسته زغال خریدم و روی مقوا نقاشی کشیدم.
مگلین: تجربه جالبی بود؟ در مورد نقاشی چه طور؟ شانس تان بیشتر بود؟
هالند: در شهرما هیچ فروشگاه لوازم نقاشی نبود. به همین دلیل به فروشگاه بوک اند هابی رفتم و مدل هواپیما خریدم. تکه های آن را جدا کردم و سعی کردم آنها را رنگ آمیزی کنم، اما چیز خوبی آز آب در نیامد.
مگلین: پس بالاخره وسایل طراحی را انتخاب کردید؟
هالند: چند مداد طراحی در وسایل پدر بزرگم پیدا کردم.
مگلین : چند ساله بودید؟
هالند: حدود دوازده سال .
مگلین: چند سال بعد از آن به شیکاگو رفتید؟
هالند: همان زمان که در باره آن شنیدم.
مگلین:چند ساله بودید؟
هالند: هفده سال داشتم.
مگلین: در شیکاگو کسی را می شناختید؟ چگونه کارتان را شروع کردید؟
هالند: نه فقط سعی کردم از همه چیز طراحی بکشم.
مگلین:موفق هم شدید؟
هالند: مثل امتحان بود. برخی آن را می پسندیدند و برخی رد می کردند. به خاطر دارم کسی با دیدن آن گفت مانند کارهای روان درمانی است. بالاخره به این نتیجه رسیدم که اگر طراحی هایم را به کسی نشان ندهم نتیجه بهتری می گیرم.
مگلین: چه مدتی آنجا بودید؟
هالند: مدت زیادی نماندم. در استودیویی کار پیدا کردم که کاتالوگ درست می کردند. شروع به کشیدن کارتون کردم. صاحب استودیو جان دیوزگی بود و خیلی حرفه ای کار می کرد. او به استعداد من پی برد و به من اعتقاد داشت و این بسیار برایم با ارزش بود.
مگلین: چه نوع طراحی می کشیدید؟
هالند: مثل همین الان طراحی های پایه ای می کشیدم. البته کمی ناشیانه تر بودند. آدم های طرح هایم کامل تر شدند و تغییر کردند. سعی کردم آنها را بهتر کنم.
مگلین: سعی کردید آنها را بهتر کنید؟ آیا شرح ها را نیز می خواندید و تاثیری در طراحی هایتان داشت؟
هالند: سعی نمی کردم طراحی هایم را به سبک سنتی بکشم. اگر قرار بود شرحی زیر آن بیاید سعی می کردم طراحی با شرح آن هماهنگ باشد، اما همیشه عقیده داشتم هر طرحی باید خودش را نشان دهد و نیازی به نوشته ندارد.
مگلین: اول ایده به ذهن تان می رسد و بعد طراحی می کنید؟
هالند: ایده در داخل طراحی وجود دارد. نوشتن روشی برای شکل دادن به احساسات است و طراحی احساساتی به شکل های مختلف است. همان گونه که ایده ها به شکل کلمات در می آیند. طراحی قبل از نوشتن به وجود آمده است وآیا مطالب با طراحی بهتر بیان نمی شوند؟
مگلین: آیا طراحی های آن زمان را با کنایه بیان می کردید؟
هالند: فکر می کنم همین طور باشد. هر تصویری مفهوم خاص خود را دارد. مانند مجسمه ابوالهول که یک مفهوم دارد؛ اما اگر آنرا خوب بیان نکنید مفهوم دیگری پیدا می کند. پس چرا فقط به آن نگاه نکنید؟
مگلین: برخی طراحی های شما فقط صورت است؟
هالند: بله، اما گاهی آنها را به شکلی که دوست دارم می کشم. گاهی خودم را در آن شکل مجسم می کنم. مثلا وقتی پیشانی را می کشم دوست دارم پیشانی خودم را در ذهن تصور کنم. مانند بازیگری که سعی می کند خود را در آن نقش تصور کند.
مگلین: چقدر کار سیاسی انجام می دهید؟
هالند: اغلب طراحی هایم شخصی هستند . آنچه می کشم می تواند پیامد سیاسی داشته باشد، اما به گروه سیاسی خاصی وابسته نیستم.
مگلین: طراحی هایتان را به چه صورتی طراحی سیاسی می دانید؟ و اثر سیاسی را چه می دانید؟
هالند: حقیقت این است که نمی توانیم همه چیزهایی که می خواهیم را داشته باشیم و مهم نیست چقدر جامعه را تغییر دهید. زندگی برای برخی مردم نا عادلانه است.
مگلین: در مقاله ای که در مجله نیویورک در مورد اثر شما نوشته شده بود آن را ” طراحی های بیهوده که چیزی در خود ندارد” خوانده بود و گفته بود: ” شما به ندرت خود را مقصر قلمداد می کنید.”
هالند: نمی خواهم زندگی ام را به عنوان یک ملامتگر صرف کنم و می خواهم بدانم کسی که این حرف را زده مقصر را چگونه تفسیر می کند؟
مگلن: فکر می کنید هنر سیاسی می تواند ذهنیات مردم را تغییر دهد؟
هالند: فکر نمی کنم هنر قدرت عوض کردن دنیا را داشته باشد. هنر قدرت خودش را دارد.
مگلین: سمبل ها را چگونه در آثارتان نشان می دهید؟
هالند: سمبل ها را در لفافه نشان می دهم . طراحی هایم تصاویر واقعی افراد در شرایط خاص هستند.
مگلین: اما سمبل ها مفاهیم بسیار مهمی دارند؟
هالند: مفهوم واقعی ارزش تصویر است.
مگلین: اما حس می کنم حتی مردم نیزدر آثار شما سمبل هستند؟
هالند: خوب. فکر می کنم باید باشند، اما من تصاویر عمو سام، پرچم آمریکاو سمبل های صلح را نمی کشم. سعی می کنم این چیز ها را طراحی نکنم.
هالند: سمبل ها را در لفافه نشان می دهم . طراحی هایم تصاویر واقعی افراد در شرایط خاص هستند.
مگلین: اما سمبل ها مفاهیم بسیار مهمی دارند؟
هالند: مفهوم واقعی ارزش تصویر است.
مگلین: اما حس می کنم حتی مردم نیزدر آثار شما سمبل هستند؟
هالند: خوب. فکر می کنم باید باشند، اما من تصاویر عمو سام، پرچم آمریکاو سمبل های صلح را نمی کشم. سعی می کنم این چیز ها را طراحی نکنم.