نقدی بر شعر حسین منزوی + صوتی
تناسخ شاعران با حلول روح شاعرانگی (حسین منزوی)
در این شعر حسین منزوی ، شاعر بودن را یک روح واحد در نظر گرفته و برای بیان شناخته نشدن این روح متعالی از هر عصری مثالی می آورد.
شاعر! تو را زین خیل بی دردان، کسی نشناخت
تو مُشکِلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت
کُنج خرابت را بسی تَسخر زدند امّا
گنج تو را، ای خانه ی ویران کسی نشناخت
جسم ِتو را، تشریح کردند از برای هم
امّا تو را ای روح ِسرگردان ! کسی نشناخت
آری تو را، ای گریه ی پوشیده در خنده !
و آرامش آبستن توفان! کسی نشناخت
زین عشق ورزان نسیم و گلشنت، نَشگفت
کای گردباد بی سر و سامان ! کسی نشناخت
وز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز
ای خود تو هم یزدان و هم شیطان، کسی نشناخت
گفتند : این دون است و آن والا، تو را، امّا
ای لحظه ی دیدار جسم و جان ! کسی نشناخت .
با حُکم مَرگت روی سینه، سال های ِسال
آن جا، تو را در گوشه ی یُمگان، کسی نشناخت
(اشاره به ناصر خسرو که در یمگان درگذشت و مقصود این است که بعد از مرگش هیچکس نتواست عمق اندیشه او را بشناسد)
فریاد « نای »ت را و بانگ شکوه هایت را،
ای طالع و نام تو نا هم خوان ! کسی نشناخت
(اشاره به مسعود سعد که در زندان نای به دستور پادشاه عصر سالها زندانی بود. و نا همگونی اسم و طالع او که سعد و مبارک نبود)
بی شک تو را در روز ِقتل عام نیشابور
با آن دریده سینه ی عرفان، کسی نشناخت
(اشاره به عطار نیشابوری که هنگام حمله مغول به دست سربازان مغول کشته شد و دریده شدن سینه او مثل این بود که سینه عرفان شکافته شود)
با جوهر شعر تو، چون نام تو برّنده
ذات تو را ای جوهر برّان، کسی نشناخت
(این بیت برای نگارنده چندان روشن نیست که منظور شاعر کیست که نامش به معنای برندگی بوده اما با توجه به ترتیب تقریبی شعر احتمالا شاعری در قرن شش و هفت شمسی مورد نظر اوست)
روزی که می خواندی: مخور می محتسب تیز است
لحن و نوایت را در آن سامان، کسی نشناخت
(مشخص است که مقصود حافظ شیرازی ست و غربت اندیشه هایش در عصر خویش)
وقتی که می کندند از تن پوستت را نیز
بی شک تو را زان پوستین پوشان، کسی نشناخت
(اشاره ای به عمادالدین نسیمی شاعر آذربایجانی قرن هشتم که بخاطر پایبندی به عقایدش پوستش را از تنش جدا کردند)
چون می شدی مخنوق از آن مستان، تو را ای تو
خاتون شعر و بانوی ایمان کسی نشناخت
(میتواند منظور پروین اعتصامی باشد که در اشعارش بیزاری از ظلم و استبداد ستیزی فراوان دیده میشود.)
آن دم که گفتی، باز گرد ای عید ! از زندان
خشم و خروشت را، در آن زندان، کسی نشناخت
(اشاره به فرخی یزدی شاعر معاصر و شعر معروفش: سوگواران را مجال بازدید و دید نیست بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست
این شاعر بعد از شکنجه های فراوان در زندان کشته شد)
چون راز ِدل با غار می گفتی تو را، هم نیز،
ای شهریار ِشهر سنگستان، کسی نشناخت
(اشاره به مهدی اخوان ثالث و شعر کتیبه اش که راز نوشته شده بر سنگی ست در کوه. اخوان سمنانی ست(سنگستانی) )
حتّی تو را در پیش روی جوخه ی اعدام
جز صبحگاه ِخونی میدان، کسی نشناخت
(مقصود حسین منزوی ، خسرو گلسرخی ست که به خاطر عقایدش اعدام شد) .
هرکس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
امّا تو را، ای عاشق انسان کسی نشناخت
(شاعر که عاشق انسان است و هیچگاه در عصر خودش حرفش شنیده نمیشود.)
نقدی بر شعر حسین منزوی از آزاده محمدیه