نقد انیمه Godzilla: Planet of the Monsters – گودزیلا: سیاره هیولاها
Godzilla: Planet of the Monsters، اولین قسمت از سهگانهی جدیدی با محوریت گودزیلا که این هیولا را به مدیوم انیمه منتقل کرده، شروع اصلا امیدوارکنندهای نیست.
مجبورم همان جملهی کلیشهای را که ازش متنفرم برای «گودزیلا: سیارهی هیولاها» (Godzilla: Planet of the Monsters) تکرار کنم؛ ازش متنفرم چون از این جمله فقط وقتی استفاده میکنم که چیزی که تمام امیدهایم را بهش بسته بودم ناامیدکننده از آب در میآید. چیزی که با هزارجور هیجان و فکر و خیال سراغش رفته بودم، با یک ضدحال اساسی به استقبالم میآید. چیزی که میتوانست منجر به حقیقت پیوستن یکی از آرزوهایم شود، توزرد از آب در میآید. راستی آن جمله این است: با تمام وجود دوست داشتم از تماشای فیلم لذت ببرم، اما نشد. با تمام وجود دوست داشتم «سیارهی هیولاها» را دوست داشته باشم، اما خود فیلم نه تنها هیچ دلیلی برای دوست داشتنش بهم نداد، بلکه تمام دلایلی را که به خاطرشان خودم را از قبل برای تماشای یک انیمهی جذاب آماده کرده بودم هم از بین برد. به عبارت بهتر هرچه من روی مهربان نشان میدادم، او بدخلقی میکرد. هرچه بدخلقیاش را با محبت و صبر و شکیبایی جواب میدادم، متخاصمتر و تهاجمیتر میشد. هرچه زور میزدم تا این پتانسیل منحصربهفرد هدر نرود، خود فیلم تصمیم گرفته بود تا جفت پا از لبهی دره به پایین ببرد و حتی بهترین روانشناسان هم نمیتوانستند آن را متقاعد کنند که دست به چنین کاری نزند. فکر کنم باید بدانید که چرا برای «سیارهی هیولاها» بیش از اندازه هیجانزده بودم. فکر کنم اکثرتان یکی از همان کسانی هستید که از اولین تریلرهای این فیلم، تاریخ اکرانش را در تقویمتان علامت زدهاید. اما اگر کنجکاو هستید باید بگویم که شخصیتی به اسم گودزیلا وجود دارد که حدود ۲۳ فیلم از عمرش میگذرد. این شخصیت به جایگاهی اسطورهای در سینما و فراتر از آن دست پیدا کرده است و امکان ندارد از طرفدارانش باشید و با شنیدن خبری از فیلم جدیدش به وجد نیایید. پادشاه هیولاها یکی از آن کاراکترهای جاودانه و جهانشمولی است که فقط به یک تیم خلاقهی خوب نیاز دارد تا داستان تازهای را با محوریت او روایت کنند.
از آن مهمتر این بود که «سیارهی هیولاها» جدیدترین محصول استودیوی توهو، صاحب امتیاز گودزیلا بود. همان استودیویی که در سال ۲۰۱۶ با اکران «شین گودزیلا» (Shin Godzilla)، یکی از بهترین فیلمهای این مجموعهی طولانی را عرضه کرد. یک فیلم گودزیلایی تماما ژاپنی و تازهنفس که گودزیلا را به ریشههای جدی و تخریبگر و ترسناک قدیمیاش بازگرداند و باز دوباره نام این هیولا را با قدرت بیشتری سر زبان طرفداران انداخت. اما چیزی که «سیارهی هیولاها» را به فیلم گودزیلایی یگانهای بدل میکرد این بود که با اولین انیمهی این مجموعه طرفیم. آره، بالاخره به فکر یک نفر رسید تا دوتا از نمادهای ملی و حوزهی سرگرمی ژاپن را با یکدیگر ترکیب کند. یا حداقل مجبور بودند که دست به چنین کاری بزنند. از قرار معلوم لایسنس گودزیلا توسط لجندری پیکچرز دارای بندی بوده که براساس آن استودیوی توهو تا بعد از دو فیلم بعدی گودزیلا که توسط لجندری ساخته میشوند اجازهی ساخت فیلم لایو اکشن دیگری با محوریت این کاراکتر را نداشته است. بنابراین متاسفانه باید برای دیدن دنبالهی «شین گودزیلا» تا بعد از ۲۰۲۱ صبر کنیم. اما از آنجایی که این قرارداد شامل انیمیشن نمیشود، توهو میتوانسته فرانچایزش را در این مدیوم ادامه بدهد. این از آن محدودیتهایی است که آدم ازشان خوشحال میشود. همین که توهو سر این موضوع مجبور شده تا گودزیلا و انیمه را سر سفرهی عقد بنشاند یعنی بالاخره به تماشا نشستن پتانسیل فوقالعادهای که تاکنون دستنخورده باقی مانده بود. شخصا فکر میکنم انیمه دقیقا همان چیزی است که میتواند جلوهی تازهای از گودزیلا را به تصویر بکشد. فیلمهای گودزیلا هیچوقت فیلمهایی نبودهاند که اجازه بدهند منطق و واقعگرایی دست و بالشان را ببندند، اما به نظر میرسید انیمه جنبهای از جنون و دیوانگی گودزیلا را فاش میکند که حتی دست دیوانهوارترین فیلمهای مجموعه را هم از پشت میبندد.
بالاخره با وجود انیمههای موفق فراوانی که با محوریت هیولاهای غولآسا و روباتهای سر به فلک کشیده و کاراکترهای انسانی که با تکنولوژیهای عجیب و غریب به مصاف با آنها میروند ساخته میشوند، چه اشکالی دارد که پادشاه هیولاها، به عنوان یکی از مهمترین منابع الهامشان به جمعشان اضافه شود. مخصوصا با توجه به اینکه «شین گودزیلا» نشان داد که یک گودزیلای انیمهای، چه گودزیلای خفنی میشود. «شین گودزیلا» که توسط کارگردانان انیمهی کلاسیک «نئون جنسیس اونجلین» (Neon Genesis Evangelion) ساخته شده بود از روح و عناصر مدیوم انیمه بهره میبرد. اکشنهای افسارگسیخته، طراحی عجیب و هولناک و غیرانسانی گودزیلا که انجلهای «اونجلین» را تداعی میکرد و نبردهایی در ابعاد وسیع همه چیزهایی بودند که به ندرت در فیلمهای فاجعهای لایو اکشن میبینیم. خب، وقتی یک فیلم لایو اکشن گودزیلایی تا این حد در اجرای عناصر مدیوم انیمه موفق است، چرا خود انیمه نباشد! اولین ویژگی منحصربهفردی که انیمهبودن «سیارهی هیولاها» به همراه آورده خلاصهقصهی منحصربهفردش در مقایسه با بقیهی فیلمهای گودزیلا است. فیلمهای گودزیلایی معمولا حول و حوشِ پیدا شدن سروکلهی مارمولکِ اتمی عصبانیمان در میان آسمانخراشهای شهر، درگیری ارتش برای نابودی آن، پیدا شدن یک هیولای بدترکیب دیگر و مبارزهی این دو موجود غولپیکر بالای سر آدمهای وحشتزده است. در نهایت یا گودزیلا، هیولای دیگر را میکشد و به دریا برمیگردد یا توسط ارتش کشته میشود. به هر حال شاید گودزیلا یکی-دوتا شهر را خراب کند، اما بالاخره هرطوری شده مهار میشود. در «سیارهی هیولاها» با سناریویی مواجه هستیم که تقریبا در تاریخ این مجموعه سابقه ندارد.
«سیارهی هیولاها» شاید ربطی به فیلمهای لایو اکشن مجموعه نداشته باشد، ولی خط داستانیاش طوری عمل میکند که گویی دنبالهی تمام فیلمهای گودزیلایی که تاکنون دیدهایم و خواهیم دید است. در این نسخه کایجوها به زمین حمله میکنند. انسانها برای مدت زیادی در مقابلشان ایستادگی میکنند. ولی بالاخره فرمانروایی گودزیلا به نقطهی فروپاشی و درهمشکستی زمین و ساکنانش منجر میشود. گودزیلا به قدری غیرقابلتوقف ظاهر میشود که تمدن بشر به مرز انقراض میرسد. در این هنگام سروکلهی دو نژاد بیگانه روی زمین پیدا میشود. این موجودات فضایی هم در تلاششان برای کمک کردن به انسانها برای مقابله با گودزیلا شکست میخورند. بنابراین در نهایت هر سه نژاد دمشان را روی کولشان میگذارند و با فضاپیمایی بزرگی که «آرک» از سریال «یکصد نفر» (The 100) را به یاد میآورد، زمین را رها کرده و به امید پیدا کردن سیارهای قابلزندگی جدیدی به عمق فضا فرار میکنند. از آنجایی که فضاپیما توانایی جهیدن با سرعت نزدیک به نور در فضا را دارد، در نتیجه اگرچه فقط ۲۲ سال از زمان فرار انسانها از زمین گذشته است، اما در واقع سیارهی زمین بیش از ۲۰ هزار سال با گودزیلا تنها بوده است. بنابراین وقتی انسانها تصمیم میگیرند تا به زمین برگردند تا از دوباره در آن ساکن شوند با دنیای پسا-آخرالزمانی مخروبهای روبهرو میشوند که آسمانخراشهایش به فسیل تبدیل شدهاند و تمام سطح زمین توسط جنگلها تصاحب شده است. «سیارهی هیولاها» در این زمینه جا پای «شین گودزیلا» میگذارد. هر دو فیلم، گودزیلاهایی را به تصویر میکشند که صفتی مثل «خدایی شیطانی» به بهترین شکل ممکن توصیفشان میکند. اگر در «شین گودزیلا» با هیولایی طرف بودیم که دولت و مردم را حقیقتا شوکه کرده بود، در اینجا هم با گودزیلایی مواجهایم که انسانها را از سرزمین خودشان بیرون کرده و آنها را آواره و سرگردان فضا کرده است. انسانها و حتی نژادهای بیگانهی دیگر به گداهای بدبختی تبدیل شدهاند که در دل کهکشانهای دورافتاده به دنبال یک لقمه نان میگردند. گودزیلا اینبار تمام سیارهشان را ازشان قاپیده است و کاری از دستشان هم برنیامده است.
بنابراین به نظر میرسد با فیلمی طرفیم که میخواهد همچون «شین گودزیلا» به جنبهی جدی و ترسناکی از در افتادن انسانها با شیطانی لاوکرفتیگونه بپردازد. چقدر هیجانانگیز! فقط خبر بد این است که «سیارهی هیولاها» نه تنها در این ماموریت موفق نمیشود، که با قدرت لقب یکی از «حوصلهسربرترین» فیلمهای گودزیلا را به دست میآورد. این بدترین صفتی است که میتوان به فیلمهای گودزیلا اعطا کرد. یعنی فیلمهای گودزیلا میتوانند بد باشند، اما نمیتوانند حوصلهسربر باشند. فیلمهای گودزیلا میتوانند از لحاظ اجرای درست سینما قابلقبول نباشند، اما نمیتوانند خوابآور باشند. فیلمهای گودزیلا در بهترین حالت اعجابانگیز هستند و در بدترین حالت سرگرمکننده و کنجکاویبرانگیز. به ندرت یا شاید اصلا نمیتوان فیلمی گودزیلایی پیدا کرد که موفق شود پادشاه هیولاها را طوری به تصویر بکشد که تماشاگران را مجبور به چک کردن ساعتهایشان کنند. حتی فیلمی مثل «گودزیلا»ی رولند امریچ که از آن به عنوان ضدگودزیلاییترین و بدترین فیلم این مجموعه یاد میکنند هم وقتی پاش بیافتد فیلم خیلی مفرح و خندهداری است. اگرچه میتوان هزارجور مشکل ریز و درشت از فیلم رولند امریچ بیرون کشید. اگرچه آن فیلم طوری به هویت گودزیلا پشت میکند که یکجور توهین به این اسطوره محسوب میشود، اما حتی با این وجود هم فیلمی است که طرفداران گودزیلا به همان اندازه که به آن فحش دادهاند، به همان اندازه هم به دیوانهبازیهایش خندیدهاند. پس میبینید، یک فیلم گودزیلایی میتواند تا دلتان بخواهد بد باشد. میتواند در حد قالب کردن یک دایناسورِ کلهمکعبی تخمگزارِ ماهیخور بد باشد، اما نمیتواند حوصلهسربر باشد. این یکی خط قرمزی است که فیلمهای اندکی در این مجموعه از آن عبور میکنند و آنهایی که آن را پشت سر میگذارند به این راحتیها قابلبخشش نیستند. «سیارهی هیولاها» درست در حالی که میتوانست به یکی از مفرحترین فیلمهای مجموعه تبدیل شود، سر بزنگاه دوربرگردان میزند و در جایی در نقطهی مقابل قرار میگیرد. «سیارهی هیولاها» حکم بدترین نوع بد را دارد.
فیلم مشکلات بزرگ زیادی دارد. ولی شاید بزرگترینشان که ضربهی اصلی را به بدنهی فیلم وارد کرده فیلمنامهی خشک و کُند و خالی از احساسش است. اگرچه با یک فیلم ۹۰ دقیقهای سروکار داریم، اما بیش از ۲ سوم این فیلم طوری کش میآید که انگار سازندگان یک تُن پنیر پیتزا بهش اضافه کردهاند. «سیارهی هیولاها» از بدترین نوع داستانگویی ضربه خورده و آن هم این است که اصلا داستانی برای گفتن ندارد. در نتیجه سعی کرده تا با چپاندن یک سری دیالوگهای توضیحی در دهان کاراکترهایش که هیچوقت تمامی ندارند کمبودش را مخفی کند. اما در عوض همچون کسی که با دست میخواهد جلوی فوران آب از لولهای شکسته را بگیرد، در این کار شکست میخورد. خط داستانی اصلی فیلم به یک جمله خلاصه شده است: انسانها بعد از ۲۰ هزار سال به زمین برمیگردند تا آن را از صاحب جدیدش گودزیلا باز پس بگیرند. فیلم هیچ تلاشی برای پرورش این داستان انجام نداده است، بلکه فقط سعی کرده تا آنجا که میتواند بین تکتک کلمات این جمله آنقدر نقطه بگذارد که به اندازهی یک فیلم ۹۰ دقیقهای کش بیاید. بنابراین به جای «انسانها بعد از ۲۰ هزار سال به زمین برمیگردند تا آن را از صاحب جدیدش گودزیلا باز پس بگیرند»، با «انسانها… بعد… از… ۲۰ هزار سال… به… زمین… برمیگردند… تا… آن… را… از… صاحب… جدیدش… گودزیلا… باز… پس… بگیرند» طرفیم. مشکل این است که حتی با این ترفند هم نمیتوان این یک خط داستان را به اندازهی یک فیلم بلند به درازا کشید. بنابراین سازندگان تصمیم گرفتهاند تا یک سوم ابتدایی فیلمشان را به روایت پسزمینهی داستانی و یک سری توضیحات کلی دربارهی دنیای فیلم اختصاص بدهند. آن هم نه یکی-دو دقیقه. بلکه حدود یک سوم ابتدایی فیلم. از مونتاژی از اخبار تلویزیون در جریان حملات کایجوها به زمین تا نریشنِ روی تصاویر. از فلشبکی به زمان حملهی گودزیلا تا کلوزآپهای فراوانی از صورتِ قهرمان جوان داستان که بیوقفه در حال فریاد زدن و به زبان آوردن انگیزههایش و بالا آوردنِ حرفهای قلنبهسلنبهای دربارهی غرور و امید و از خود گذشتگی است.
شاید در ابتدا به نظر برسد که «سیارهی هیولاها» به عنوان اولین فیلم این سهگانه میخواهد هرچه زودتر پسزمینهی داستانی دنیایش را از میان بردارد و به چیزهای اصلی و بهتر برسد، اما خیلی زود متوجه میشوید این فیلم فقط بهطور موقت وراج و گزافهگو نبوده است، بلکه نافش را با وراجی بریدهاند. پس وضعیت وراجیهای فیلم نه تنها بهتر نمیشود، که تا اکشن نهایی فیلم هم ادامه دارند و کاری میکنند تا حتی وسط انفجارها و خودنمایی گودزیلا هم گوشهایتان از دیالوگهای بیمعنی و بیاهمیت کاراکترها که بدون لحظهای استراحت شلیک میشوند آرامش نداشته باشند. یکی از اولین چیزهایی که دربارهی «سیارهی هیولاها» باید بدانید این است که میخواهد فیلم جدیای باشد. یا بهتر است بگویم بیش از اندازه میخواهد جدی باشد. این فیلم آنقدر غضبناک و عبوس و خشن و قهر و ناراحت است که با یک من عسل هم قابلخوردن نیست. لحن فیلم هیچ انعطافپذیریای ار خود بروز نمیدهد. ریتم فیلم دچار هیچگونه پستی و بلندیای نمیشود. تماشای این فیلم مثل این است که بعد از زنگ ورزش، کلاس ریاضی داشته باشید. آن هم با معلمی سختگیر و بیحوصله. راستش فیلم آنقدر خودش را جدی میگیرد که تا بیست دقیقهی پایانیاش، گودزیلا را بهمان نشان نمیدهد. در عوض چپ و راست کاراکترهای انسانی نچسبش را به زور توی حلقمان فرو میکند. چون فکر میکند مخفی نگه داشتن گودزیلا و نمایش انسانها در حال جر و بحث کردن دربارهی آن، به فیلم دراماتیکتری منجر میشود. راستش یکجورهایی درست فکر میکند. یعنی چه؟ خب، این موضوع یکی دیگر از الهامبرداریهای کج و کوله و کورکورانهی «سیارهی هیولاها» از «شین گودزیلا» است. «شین گودزیلا» هم فیلم جدیای بود. فیلمی بود که مقدار زمانی که به کاراکترهای انسانیاش اختصاص داده بود خیلی بیشتر از خود گودزیلا بود. فیلمی بود که بخشهای زیادی از آن به بحث و گفتگو و برنامهریزی یک سری کاراکتر بینام و نشان پای میزهای جلسه برای مبارزه با گودزیلا اختصاص داشت. اما چرا این دو فیلم به سرنوشتهای متفاوتی مواجه شدند.
دلیلش به خاطر این است که «شین گودزیلا» داستانی برای روایت و مضمونی برای پرداختن داشت. «شین گودزیلا» دربارهی این بود که چگونه یک دولت دست به خرابکاری میزند و چگونه تمام اجزای آن دولت دست به دست هم میدهند تا خرابکاریشان را جمع و جور کنند. آن فیلم دربارهی این بود که فاجعهای که با اشتباه مسئولان به وقوع پیوسته چقدر وحشتناک است و تلاش همان مسئولان برای مواجه با عواقبش و درست و راستی کردن اوضاع چقدر سخت و طاقتفرساست. «شین گودزیلا» به راحتی میتوانست به فیلم وطنپرستانهی نچسبی تبدیل شود. فیلمی با پیامهای قلنبهسلنبهای دربارهی همبستگی و وحدت ملی. اما چنین اتفاقی نیافتاد. چون سازندگان مطمئن شده بودند تا عمق فاجعهای که اتفاق افتاده و نهایت ناامیدی و دشواری جمع و جور کردن آن را منتقل کنند. «شین گودزیلا» نه با حملهی گودزیلا به شهر عادی رفتار کرد و نه تصمیم مسئولان برای مبارزه با آن را ساده گرفت. در «شین گودزیلا» هیچ قهرمان کلاسیکی نداریم. قهرمان اصلی فیلم تمام مسئولان و سیاستمداران و مقامات و دانشمندان و متخصصان و نیروهای ارتش هستند که در کنار یکدیگر یک قدرت واحد را تشکیل میدهند. داستان اصلی فیلم به نشستن این آدمها کنار هم و گفتگو برای پیدا کردن راهحلی برای مبارزه با گودزیلا اختصاص دارد. خب، این دقیقا همان روندی است که «سیارهی هیولاها» انتخاب کرده است. تقریبا ۸۰ درصد از «سیارهی هیولاها» را به تماشای کاراکترها در حال توضیح ماموریتهایشان و استراتژیهایشان سپری میکنیم. اما چرا این موضوع در «سیارهی هیولاها» حوصلهسربر میشود و در «شین گودزیلا» نه. چرا این موضوع در «سیارهی هیولاها» به بیخاصیتترین صحنههای فیلم منجر میشوند و در «شین گودزیلا» حکم سوخت اصلی درام و تعلیق و تنش فیلم را بازی میکنند. صحنههای گفتگومحور در «شین گودزیلا» نه تنها اضافه و بیهوده نیستند، بلکه اتفاقا نقش مهمی در بااهمیت کردن تخریبها و مرگ و میرهای به وجود آمده توسط گودزیلا بازی میکنند. ما در جریان سکانسهای گفتگومحور متوجه میشویم که مسئولان در حال تجربهی چه درجهای از استرس هستند و میفهمیم که شکست آنها در کارشان برای مهار این فاجعهی متحرک، چه نتایج مرگبارتری در پی خواهد داشت. بنابراین وقتی آنها برای اجرای نقشههایشان وارد عمل میشوند و توسط گودزیلا غافلگیر شده و شکست میخورند کار به جاهای باریکی کشیده میشود.
«سیارهی هیولاها» به دو دلیل در این زمینه موفق ظاهر نمیشود. مسئلهی اول این است که «سیارهی هیولاها» نمیداند میخواهد شخصیتِ فردی داشته باشد یا جمعی. فیلم از یک طرف حول و حوش جر و بحثها و برنامهریزیهای گروهی میچرخد و از طرف دیگر یک قهرمان نصفه و نیمهی فردی هم دارد. کاملا مشخص است که سازندگان قصد داشتهاند تا ساختار روایی «شین گودزیلا» را تکرار کنند، ولی از آنجایی که میخواستند فیلمشان به عنوان یک انیمه، با مخاطبان کم سن و سالتر ارتباط برقرار کند یک قهرمان کلیشهای هم به قصه اضافه کردهاند. آن هم یکی از همان قهرمانان مقوایی یکلایهای که یا در حال فریاد زدن از شدت خشم است یا سخنرانیهای انگیزشی بلغور میکند. قهرمانی که فرق چندانی با دیگر کاراکترهای دور و اطرافش ندارد. هیچ نکتهی جذابی نسبت به بقیه ندارد. فقط شانس آورده که نویسندگان او را در مرکز داستان قرار دادهاند. مسئلهی بعدی این است که در طول فیلم خبری از هیچگونه کش و قوسی بین انسانها و گودزیلا نیست. و نیمهی اول فیلم به زمینهچینی داستان و حرکت انسانها به سمت زمین اختصاص دارد و فقط نیمهی آخر فیلم است که مبارزهی اصلی با گودزیلا آغاز میشود. اکشن برای اینکه به نهایت هیجانانگیزی و تاثیرگذاری برسد باید از مقدمهچینی رو به صعودِ قدرتمندی بهره ببرد. ما باید نکات قوت و ضعف هر دو طرف مبارزه را بدانیم. مثلا در «شین گودزیلا» انسانها برای مقابله با گودزیلا نقشه میکشند، آن را اجرا میکنند و نقشههایشان نقش بر آب میشود. اینطوری متوجه میشویم که نقطهی ضعف انسانها چیست و نقطهی قوت گودزیلا چیست. بنابراین وقتی نبرد نهایی از راه میرسد دقیقا میدانیم کی به کیه و چی به چیه. میدانیم معنای این مبارزه برای هر دو طرف ماجرا چه چیزی است. «سیارهی هیولاها» اما بیش از دو سوم از وقتش را صرف برنامهریزی کاراکترها میکند. بنابراین وقتی نبرد نهایی با گودزیلا از راه میرسد خبری از هیچگونه زد و خورد و کش و قوسی نیست. ویراژ دادن یک سری سرباز ناشناس با موتورهای هوایی که دور گودزیلا میچرخند و موقعیت و وضعیتشان را با بیسیم توی گوش یکدیگر فریاد میزنند اکشن نیست.
اگرچه بزرگترین مشکل «سیارهی هیولاها» فیلمنامهی کممایه و ناقصش است، ولی بدونشک بزرگترین گناهش این است که انیمهی خوب و رضایتبخشی نیست. وقتی خبر رسید که قرار است انیمهی «گودزیلا» ساخته شود، بلافاصله شروع به خیالپردازی کردم. بلافاصله غرش و خرابیهای به بار آمده توسط گودزیلا را در قالب انیمیشن دو بعدی تصور کردم. با خودم گفتم چه میشود اینبار شاهد افکتهای مدهوشکنندهی انیمههایی مثل «وان پانچ من» با محوریت گودزیلا باشیم. «سیارهی هیولاها» اما نه تنها یک انیمهی دو بعدی نیست، بلکه یکی از آن انیمههای سهبعدی/کامپیوتری با کیفیت هم نیست. کمپانی توهو برای ساخت این فیلم استودیوی پالیگان را انتخاب کرده است و این استودیو در زمینهی کیفیت انیمیشنهایش به «ضدانیمه»بودن معروف است. اگرچه انیمه جماعت به رنگهای زنده و انیمیشنهای پرجزییات و تصویرسازیهای حیرتانگیز مشهور است، اما انیمههای استودیوی پالیگان انگار متعلق به نسخهی پروتوتایپ یک بازی پلیاستیشن ۱ هستند. به ندرت با انیمهای برخورد میکنم که از لحاظ بصری خستهکننده باشند. انیمهها هرچه نباشند، به راحتی میتوانند نمرهی قبولی را برای کارگردانی بصریشان بگیرند. اما خدا آن روز را نیاورد که با انیمهای روبهرو شویم که علاوهبر داستانگویی، از لحاظ بصری هم پیشپاافتاده باشد. «سیارهی هیولاها» تنها نکتهای که میتوانست برای رستگاری داشته باشد را هم از دست داده است. استفاده از چنین نوع تصویرسازیهای کامپیوتری زشت و بیکیفیتی واقعا توهین بزرگی به مدیوم انیمه است. کیفیت انیمیشن این فیلم با بهترینها که هیچ، آنقدر با بدترینِ انیمههای واقعی زیاد است که آدم تعجب میکند که توهو چطوری دلش آمده است تا چنین جنس بجنلی را به طرفداران گودزیلا بیاندازد. از کنتراست بیش از اندازهی فیلم بدون استفاده از هیچگونه خطی برای جداسازی نور و سایهها از یکدیگر که به تصاویری مصنوعی و آزاردهنده برای چشم منجر شده تا مُدلسازیهای کاراکترها که بیشتر از اینکه خلاقیتی در طراحی آنها به کار رفته باشد، با مانکنهای بیروحی طرفیم که گویی سازندگان هیچ تغییری در الگوهای از پیش آمادهی نرمافزار انیمیشنسازی ایجاد نکردهاند. نتیجه کاراکترهایی هستند که آنقدر به هم شبیه هستند که آنها را با هم قاطی میکنید و آنقدر بیاحساس و غیرکاریزماتیک هستند که سوسک فاضلاب در مقایسه با آنها جرج کلونی است! حتی انیمیشنهای صورت و لب و دهانشان به حدی کُند و شل و ول است که انگار در حال تماشای میانپردهای از بازی بهینهنشدهای روی یک سیستم ضعیف هستیم که آنها را با لگ اجرا میکند. حتی دو نژاد بیگانهای هم که به گروه اضافه شدهاند تفاوت ظاهری چندانی با انسانها ندارند. بهطوری که اکثر اوقات تشخیص دادن آنها در بین انسانها غیرممکن میشود. البته قابلذکر است که بیگانهها از لحاظ داستانی هم حضور بیموردی دارند. به حدی که اگر آنها را کلا از فیلم حذف کنیم به هیچجای آن برنمیخورد. شاید اهمیت آنها در فیلمهای بعدی معلوم شود، ولی فعلا بیگانهها چیزی بیشتر از ایدهی نپختهای که به دیانای مجموعه «گودزیلا» نمیخورد نیستند.
اگرچه در حال صحبت دربارهی یک فیلم گودزیلایی هستیم، ولی حیف که خود گودزیلا هم حرفی برای گفتن ندارد. مسئلهی اول این است که طراحی گودزیلا با کمترین تغییر از «گودزیلا»ی گرت ادواردز کپیبرداری شده است. با توجه به اینکه با انتظار تماشای نسخهی جدیدی از گودزیلا به تماشای این فیلم نشستم، از این اتفاق بهطرز بدی شوکه شدم. اینکه یک فیلم گودزیلایی ژاپنی برای کپیبرداری سراغ گودزیلای آمریکایی برود قابلقبول نیست. جدا از موضوع طراحی، مشکل اصلی گودزیلا در «سیارهی هیولاها» این است که ستارهی فیلم نیست. با اینکه حضور او به عنوان یک کوه متحرک میتوانست تاثیر قدرتمندی از خود به جا بگذارد، اما نمیدانم چرا کارگردانان از استفاده از او خجالت میکشند. گودزیلا خیلی دیر معرفی میشود و وقتی هم به او میرسیم، حضورش به ایستادن وسط جنگل و هر از گاهی شلیک نفس اتمیاش که در مقایسه با گذشته و نسخهی ۲۰۱۶ خیلی ضعیفتر شده خلاصه شده است. اسم فیلم خبر از سیارهای با اکوسیستم متفاوتی که حیواناتش جایگزین هیولاهای رادیواکتیو شدهاند میدهد و دقیقا این یکی از دلایلی بود که برای فیلم هیجانزده بودم. به خاطر اینکه معمولا در فیلمهایی که انسانها به اکتشاف در مکانی متخاصم و جهنمی میپردازند، خود آن مکان به یکی از شخصیتها تبدیل میشود. چیزی که مثلا این اواخر در «نابودی» (Annihilation)، ساختهی الکس گارلند هم شاهدش بودیم. حس شگفتی و کنجکاوی و هیجانی که از تماشای قدم زدن کاراکترها در محیطی ناشناخته ایجاد میشود یکی از عناصر کلیدی این قبیل فیلمهاست. به این ترتیب فیلم میتوانست با پرداخت دنیای اطراف کاراکترها به اتمسفرسازی قدرتمندی دست پیدا کند. متاسفانه هیچوقت چنین چیزهایی به ذهن «سیارهی هیولاها» خطور نمیکند. نه تنها به جز یک سری اژدهای اتمی کوچکجثه با هیولای دیگری به جز گودزیلا روی زمین برخورد نمیکنیم، بلکه خود فیلم هم علاقهای به فشردن پایش روی پدال ترمز و پرداخت دنیای فیلم برای تبدیل کردن آن به مکانی کنجکاویبرانگیز ندارد. بنابراین با اینکه در ابتدا از شنیدن خبر منتقل شدن گودزیلا از شهر به سیارهی آخرالزمانی جنگلی به عنوان تنوع هیجانزده شدم، ولی بعد از اینکه دیدم چیزی جایگزین آسمانخراشهای شهر نشده است، به اشتباهم پی بردم. شاید خبر خوب این است که در لحظات پایانی فیلم اتفاقی میافتد که باعث میشود امیدوار شویم احتمالا در دو فیلم بعدی با گودزیلای باابهتتر و باعظمتتر و ترسناکتری روبهرو خواهیم شد. ولی مسئله این است که تمام چیزهایی که دور و اطراف گودزیلا قرار میگیرند آنقدر خستهکننده هستند که حتی کاریزمای پادشاه هیولاها هم قدرت کافی برای نجات فیلم را ندارد. روی هم رفته اولین قسمت از سهگانهی انیمهای گودزیلا چیزی بیشتر از یک شروع بیهویت نیست. این فیلم نه تنها از لحاظ کیفیت انیمیشن به حدی بد است که نمیتوان آن را «انیمه» نامید (چیزی که در صورت درست شدن مشکلات سناریوی این قسمت در قسمتهای بعدی، به همین شکل باقی خواهد ماند)، بلکه از لحاظ دنیاسازی و داستانگویی هم ترکیبی از عناصر آثار دیگری مثل «آواتار»، «هیلو»، «یکصد نفر»، و «بینستارهای» است.