نقد فیلم Custody – حضانت
Custody «حضانت»، دومین فیلم خاویر لگراند است که پرداختی پر فراز و نشیب به موضوع خانواده دارد.
خانواده و نگاه تربیتی به فرزندان دغدغه فیلمهای خاویر لگراند است. چه در فیلم Custody و چه در فیلم قبلیاش یعنی Just Before Losing Everything این کارگردان سعی داشته نگاه ویژه خود به فضای پیرامون نوجوانان در خانواده را که تا چه میزان میتواند هراسناک باشد به ما نشان دهد. اما در فیلم «حضانت» به نظر میرسد فیلمنامه به اندازه کارگردانی پرداخت خوبی ندارد. اگر خلاصه بگویم مسئله شخصیتهای فیلم، مسئله مخاطب نمیشود و ما بهاهمیتی که در نگاه لگراند به این موضوع است آنطور که باید پی نمیبریم و درک نمیکنیم. به نظر میرسد تاکید بر یک پایان تکان دهنده بیش از هرچیز دیگری فیلم را تحت الشعاع قرار داده است. لگراند که برای این فیلم توانست شیر نقرهای جشنواره ونیز را در سال ۲۰۱۷ کسب کند قطعا انتظارات را از فیلمهای بعدی خود بالا برده است. به تماشای این فیلم ۹۰ دقیقهای بنشینید تا سپس به فراز و فرود فیلم در ادامه بپردازیم.
در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس نقد را ادامه دهید
مسئله شخصیتهای فیلم، مسئله مخاطب نمیشود و ما به اهمیتی که در نگاه لِگراند به این موضوع است آنطور که باید پی نمیبریم
در مقدمه عنوان کردم که مشکل اساسی فیلم در عدم درک شخصیتها است. ما واقعا آنطور که باید از هیچ یک از اعضای خانواده شناخت خوبی به دست نمیآوریم. این موضوع به انتخاب زاویه دید فیلم هم برمیگردد. بهعنوان مثال لگراند چرا فیلم را با یک قاضی شروع میکند که پس از پانزده دقیقه او را رها خواهیم کرد. مثلا اگر فیلم از همان ابتدا لا به لای گفتگوی جلسه وکیلها آغاز میشد بهتر نبود؟ تا دقیقا بدانیم به چه کسانی باید اهمیت بدهیم. کل سکانس پانزده دقیقهای گفتگوی اول فیلم در بهترین حالت به معرفی زن و شوهر از زبان وکیلهایشان میگذرد و در ادامه قرار است به این برداشت برسیم که گفتوگو میان این زن و شوهر کارساز نیست. هر دو از وکیل استفاده کردهاند و یک دیالوگ مستقیم به هم نمیگویند. (چرایی این ماجرا بهطور دقیق پرداخت نمیشود.) اما این سبک از معرفی برپایهی دیالوگهای طولانی که کل پیش داستان فیلم و اتفاقات گذشته این زن و شوهر را به ما میگوید میتواند مخاطب را در شروع فیلم خسته کند.
بهعنوان مثال این فیلم را با نمونه ایرانی خودمان یعنی فیلم «جدایی نادر از سیمین» مقایسه کنید. فرهادی درنهایت ایجاز، متکی بر چند دیالوگ آن هم به محض شروع شدن فیلم تمام مشکلات این زوج را به ما میگوید و جای دوربین فرهادی اعلام میکند که قضاوت با ماست. اما در سکانس اول این فیلم مخاطب نسبتش را با این آدمها درست نمیداند. تنها ویژگی مثبت این سکانس این است که بر چهرهی به ظاهر آرام و نرمال مرد تاکید میشود چرا که در ادامه قرار است با مردی طرف شویم که هر لحظه آمادهی انفجار است. آنتونی (شوهر زن) بهتازگی به محل زندگی همسر سابقش منتقل شده و درخواست «حضانت» فرزندش جولین را دارد. دختر او یعنی ژوزفین به خاطر سن قانونیاش شامل «حضانت» نمیشود. این نکته که حصار اصلی آنتونی بیشتر متوجه جولین میشود، از همان ابتدا در سکانسهای داخل ماشین هم خود را نشان میدهد. شاهد قابهایی هستیم که سر آنتونی از قاب بیرون است و کاملا برجولین احاطه دارد. پسر را اکثر از پشت شیشه و در قابهایی که بخشی از سرش بریده شده میبینیم.
حرفهایی که از زبان دیگر شخصیتها درباره آنتونی میشنویم با رفتاری که در ظاهر از او میبینیم قدری منافات دارد. به نظر نمیرسد خودش کاملا در میزان خشونتی که نشان میدهد مقصر باشد. شخصیتی است که فقط میخواهد از وضعیت تازهی خانوادهاش آگاه شود و با فروش خانهی خود نشان میدهد که آمادهی تغییر است. به دلایل برخورد فیزیکی او با ماریان (همسرش) در گذشته که ما به هیچ عنوان از چرایی آن اطلاع نداریم و نمیتوانیم قضاوتی بکنیم، جولین میترسد که او را با مادرش روبهرو کند. حتی وقتی پنهانی به خانهی دیگر نقل مکان کردهاند متوجه رابطه ماریان با یک مرد دیگر هم میشویم.
جولین را اکثرا از پشت شیشه و در قابهایی که بخشی از سرش بریده شده است میبینیم
اتفاقی که فیلم را به حرکت در میآورد، مطلع شدن آنتونی از تغییر مکان خانهی همسرش است. آن هم در سکانسی که این ماجرا را از زبان مادرش میشنود (شاید بهتر بود شخصیتی مثل آنتونی که اینقدر پیگیر دیدن همسرش است خودش به تعقیب آنها میپرداخت). در این نقطه با گوشهای از وجه خشونت بار آنتونی روبهرو میشویم که قدری ما را به او نزدیک میکند. مابقی مسیر در تعقیب گریز پدر و پسر میگذرد تا آنتونی خانه را پیدا کند. وقتی آنتونی در خانهی ماریان است نشانی از واکنش خشونت بار او نمیبینیم. دوربین کاملا از هر دو فاصله دارد و به هیچ یک نزدیک نمیشود. اما آنتونی همسرش را در آغوش میگیرد و ادعای تغییر کردن دارد. اگر در این نقطه از فیلم ماریان هم او را در آغوش میگرفت، تا حد زیادی میتوان گفت که فیلم تمام شده بود. اما باز هم هیچ کس حاضر به گفتوگو با آنتونی نیست.
چرا تا این اندازه ماریان از آنتونی تنفر دارد باز هم مشخص نیست. یا دلیل تغییر رفتار آنتونی را هم درک نمیکنیم چرا که تا این حد به او نزدیک نبودهایم. به همین دلیل است که میگویم مخاطب از این زوج فاصله دارد و مشکل دقیق آنها را نمیداند. طبیعتا نمیتواند به هیچ یک نزدیک شود و همذات پنداری اتفاق بیفتد. بزرگترین مشکل فیلمنامه شخصیت ژوزفین است. به معنای واقعی هیچ اطلاعات کارسازی از او نداریم. جز اینکه او تیپ دختری است که احساس استقلال میکند، با پسری رابطهی عاشقانه دارد و برای دیدن او از کلاسهایش فرار میکند.
این اطلاعات فیلم را پیش نمیبرد. بهخصوص اینکه ما سکانسهایی را شاهد هستیم که ژوزفین شخصیت محور آنهاست. مثلا اگر سکانسی که ژوزفین به دستشویی میرود را از فیلم حذف کنیم، عملا هیچ لطمهای به فیلم نمیخورد. دوربین لگراند هم سعی کرده است این اتفاق را نفی کند اما چندان در دل فیلم ساخته و پرداخته نشده است. یا در سکانس جشن تولدِ ژوزفین، ما نمیدانیم در اندازه نماهای کلوز آپ از ژوزفین چه حسی نسبت به او داشته باشیم. اینکه او یک دختر آزاد و با استعداد در آواز خوانی است، چقدر برای ما پیش از این اهمیت داشته است که حال با آن ارتباط خاصی برقرار کنیم. در تقابل قرار گرفتن ژوزفین با جولینی که به سختی رضایت پدرش را کسب کرده تا در این جشن تولد حضور یابد هم موضوعی تکراری است که از ابتدای فیلم هم مطرح بود. تنها جای این سکانس که اهمیت دارد حضور آنتونی در بیرون از مراسم است. وقتی ماریان مجددا با او روبهرو میشود باز هم به آنتونی پرخاش میکند. درحالی که او گوشهای ایستاده و به قول خودش به اندازهی کافی جایگاهش تحقیر کننده است. اما باز هم این ماریان است که آتش به خرمن آنتونی میریزد. حتی با دیدن مردی که با ماریان آشنا شده است این تنش برای آنتونی بیشتر هم میشود. اینها تماما دلایلی است که بیانگر تغییر یک مرد از نقطهای که در تقلای تغییر و بهبود رابطهاش است تا نقطهای که راهی جز طغیان و افسار گسیتخگی پیش رویش نمیبیند، میباشد.
این پاراگراف پایان فیلم را لو میدهد
وقتی به مسیر فیلم یک نگاه ساختاری میاندازیم، به نظر میرسد فیلم بیشتر بر پایان بندی هولناکش تکیه داشته است
وقتی به مسیر فیلم یک نگاه ساختاری میاندازیم، به نظر میرسد فیلم بیشتر بر پایان بندی هولناکش تکیه داشته است. اما مشکل اینجا است که شاید توجه تمام و کمال مخاطبانش را تا انتها به همراه نداشته باشد. تاثیری که فیلم در پایان بندی میگذارد به نظر نیازمند یک همراهی دقیق از سوی مخاطب تا این نقطه از فیلم است. اما به دلایلی که گفته شد از جمله اینکه به اندازه کافی با شخصیتها همراه نشدهایم شاید هضم چنین پایانی برایمان سخت شود. لگراند در سکانس پایانی تصمیم گرفته با مادر و فرزند بماند. این را زوایه دید دوربینش در پایان به ما میگوید. بهنوعی خواسته یا ناخواسته فیلمساز برای زن حق بیشتری قائل است و او را مظلومتر نشان میدهد. در یک برداشت بلند که بر افزایش تعلیق فضا به خوبی موثر است، آنتونی نیمه شب به در خانهی ماریان آمده و سعی دارد در را به زور باز کند. این اتفاق برای شخصیتی مثل آنتونی که تا حدی او را شناختهایم، لزوما یک ابراز خشونت نیست. بلکه به نظر میرسد او به یک استیصال از قانع کردن خانوادهی خود نسبت به تغییراتی که در رفتار خود داده، رسیده است. ضربه زدنهای انتهایی هم پرخاش است هم تضرع. اما ناگهان دربرابر شلیک گلوله به وسیله آنتونی قرار میگیریم. او بی پروا به سمت همسر و فرزندش که میداند پشت در هستند شلیک میکند. خشونتی که نسبت به زمینه سازیهایی که در طول مسیر انجام شده است، آنقدر به اوج رسیده که دیگر قابل کنترل نیست. پس از این شلیک دیگر هیچ حریم امنی بهعنوان خانواده را شاهد نیستیم.
این شلیک یک فروپاشی محض است. نگاه هولناک لگراند به بی حد و مرز شدن میزان خشونت به وسیلهی یکی از اعضای خانواده است. اما باز هم ایرادی که لگراند در ابتدای فیلم داشت در کارگردانی این سکانس هم دارد. ما به طرزی غیر معقول گاهی اوقات صحنه را از نقطه دید یکی از همسایگان پیش میبریم. هم او به پلیس خبر میدهد و هم خود ماریان کمی بعدتر. این تغییر زاویه دید قدری از تاثیر گذاری و تمرکز مخاطب بر این حادثه کم میکند. جایی که آنتونی دستگیر میشود، به زاویه بالای سر (High head) میرویم که ماریان و جولین در آغوش یکدیگر در وان حمام جمع شدهاند.
تلاش لگراند بر همذات پنداری با این دو است اما به نظر نمیرسد که ماریان در این ماجرا بی تفصیر باشد. قربانی اول این حادثه قطعا جولین است که بهنوعی در کارگردانی باید از مادر جدا میشد. در پلان پایان بندی شاید لگراند سعی کرده کمی قضاوت را یک طرفه نکند (هرچند که خیلی دیر است) و ما از نقطهی دید خانهی مقابل و در لانگ شات ماریان را میبینیم. دری که چند ترکش به آن خورده است روی ماریان بسته میشود تا به ماریان هم احساس نزدیکی نکنیم و با فاصله از حریم او قرار بگیریم. درِ خانهای که به وسیله پدر خانواده با گلوله سوراخ سوراخ شده است، تصویری است که از نگاه لگراند در این فیلم ثبت میشود. ای کاش به اندازهای که پایانی هولناک و پر تنش را شاهد بودیم، پیش از آن هم میزان درگیری ما با فیلم زیاد بود. ایرادی که شاید در فیلمهای بعدی لگراند کمتر به چشم بخورد.