نقد فیلم Game Night – شب بازی
فیلم «شب بازی» با بازی ریچل مک آدامز و جیسون بیتمن، با داستانی که به نظر کاملاً قابل پیشبینی به نظر میرسد، نشان میدهد که سینما هنوز قابلیت فریفتن تماشاگرش را با حداقلها دارد.
فیلم «شب بازی» با عنوان اصلی Game Night به کارگردانی جان فرانسیس دیلی و جاناتاین گولد استاین، کمدی سیاهی در ژانر تریلر و معمایی و محصول سال ۲۰۱۸ است. طرح اصلی ساخته مارک پرز و پرداخته دو کارگردان است که پیش از این در فیلمهایی چون Spider-Man 2: Homecoming (اسپایدرمن: بازگشت به خانه) و Horrible Bosses (رئیسهای نفرتانگیز) سابقه همکاری با یکدیگر را داشتهاند. فیلم با هزینه ساخت ۳۷ میلیون دلاری به درآمد ۱۱۱.۶ میلیون دلاری دست یافت و میزان درآمدش از میانگین معمول فیلمهای کمدی بیشتر بود. موفقیت فیلم به محبوبیت میان تماشاگران ختم نشد و منتقدین نیز به تحسین فیلم پرداختند. فیلم در سایت Rotten Tomatoes به امتیاز ۸۳ دست یافت تا موفقیت همهجانبه را نصیب خود کرده باشد. داستان فیلم «شب بازی» با نحوه آشنایی آنی (ریچل مک آدامز) و مکس (جیسون بیتمن) در کافههای برگزارکننده بازیهای گروهی شروع میشود. آنی و مکس هر دو اهل رقابت هستند و همیشه بازیهای گروهی را جدی میگیرند. تا جایی که آن را به سنت هفتگی تبدیل کردهاند و یک روز از هفته را با دوستان خود به «شب بازی» اختصاص میدهند. تا اینکه برادر پولدار و جذاب مکس، بروکس (کایلی چندلر) بعد از مدتها از راه میرسد و شب بازی را در خانه خودش ترتیب میدهد. اما بازی جدید آنها بسیار جدیتر و خطرناکتر از آن است که فکر میکنند.
بعد از خواندن خلاصه فیلم، اولین تصویری که به ذهنم رسید فضای رازآلود و ترسناک با تعلیقهای بسیار بود. از ژانر کمدی فیلم خبر نداشتم و با دیدن صحنههای اولیه و شوخیهای رایج بین زوجین، کلی دل سوزاندم که آخ الان همه اینها تکه تکه میشوند. اما اولین چرخش داستان همان طنز آن است. ما با فضای ترسناک بازیهای جمعی مثل Invitation (دعوت) و Game (بازی-۱۹۹۷) سر و کار نداریم. با بمباران دیالوگهای خندهدار، خنگی و سبکسری شخصیتها طرف هستیم. این فکری است که تا ۲۰ دقیقه اول همراه مخاطب است تا فیلم کارت بعدیاش را رو کند. این روند تا انتهای فیلم ادامه پیدا میکند و هیچ زمانی از نفس نمیافتد و مخاطب نمیداند چه چیزی را جدی بگیرد و چه چیزی را نه. همانند مکعب روبیکی که مطمئن هستیم رنگهای همه وجوه را کنار هم نشاندهایم و با چرخاندن آن میفهمیم در اشتباه بودهایم.
فیلمهای ژانر معمایی، معمولاً وقت زیادی برای شناخت کاراکتر صرف نمیکنند. در فیلم «شب بازی» که ژانر طنز را هم به داستان اضافه میکند، انتظار میرود که حفظ تعلیق و طنز همزمان دیگر جایی برای معرفی کاراکترها باقی نگذارد، اما گولد استاین و دیلی، کارگردانان فیلم با موفقیتی که در Horrible Bosses داشتهاند، به خوبی نشان دادهاند که طنز میتواند راهی برای ورود به دنیای کاراکتر باشد. به عنوان نمونه بیتمن و مک آدامز که پیش از این در فیلم State of Play (درجه بازی) همبازی بودهاند، در این فیلم در نقش زوجی آمریکایی با مشکلات معمول دوران ۳۰ سالگی، رابطه بسیار خوبی دارند و بارها در بین گرفتاریها و مصیبتهای شب بازی، با هم حرف میزنند، همدلی میکنند و هوای یکدیگر را دارند. عشق و علاقه آنها به یکدیگر و پذیرفتن آنچه هستند، در صحنه به صحنه فیلم موج میزند و عجیب به دل مینشیند. فیلم از این لحاظ بسیار عالی عمل کرده است. شخصیتپردازی سه زوج آمریکایی که سفیدپوست یا سیاهپوست هستند، کتابهای هری پاتر و سایت Buzz Feed میخوانند و از Forever21 خرید میکنند به نحو احسن و قابل لمسی به تصویر کشیده میشود. بارها طی فیلم زوجها با هم به اختلاف میخورند و توی آشفتگی اوضاع بازی، همزمان اختلافشان را هم جلو میبرند و این مسئله هم به شناخت و باور کاراکترها کمک کرده است هم اکشن و هیجان فیلم را بالا میبرد.
بازیها بینقص هستند. مو لای درز ایفای نقش بازیگران نمیرود. فیلم پر از صحنههای هماهنگی جمعی است که دیالوگ مثل توپ بیسبال بین آنها رد و بدل میشود و آدم از خنده رودهبر میشود. اما هنرنماییهای تکی هم فراموش نمیشوند و همه بازیگرها، حتی کمدیالوگ ترینهایشان هم فضا و صحنه برای درخشش دارند. ریچل مک آدامز یک بازسازی صحنه از پالپ فیکشن اجرا میکند که استعداد طنزش را به یاد مخاطب میآورد. لامورن موریس، یکی از بازیگران فرعی، بعد از اشاره به نام دنزل واشینگتن، جملاتی از او را در فیلم Django Unchained (جانگوی آزاد) با چاشنی اغراق اجرا میکند که بینهایت خندهدار و خواستنی است. بیتمن که جای حرف باقی نمیگذارد و خونسردیاش در هر شرایطی خندهدار و از مصیبتزدگی بیش از حد به نظر میآید. جسی پلیمونز با کمترین میمیک، بیشترین حس ممکن را منتقل میکند و در برابر تلاشهای مکس و آنی برای خلاص شدن از دست او، سخنرانیهای طویل تحویل آنها میدهد. بده بستان بازیگران با هم بینظیر است و هر تکه از بازی چون قطعه پازل بر جای مخصوص به خودش مینشیند.
اما فضاسازی در فیلم عنصری است که اگر ذرهای در آن کوتاهی میشد، فیلم هیچوقت به پیوستگی اکنونش نمیرسید. کنار هم قرار دادن ترس، معما و طنز کار آسانی نیست و سازندگان فیلم به خوبی قِلِق آن را یافتهاند. فیلم تماماً در شب و در صحنههای تاریک میگذرد. موسیقی امبینت و الکترونیک رازآلود، به جز زمان دیالوگهای پینگ پونگی، لحظهای مخاطب را رها نمیکند. تابلوهای نئونی، بارهای کثیف و قدیمی و فضاهای بسته چند مورد از ریزهکاریهای بسیاری است که در خدمت فضای فیلم قرار گرفتهاند و بار طنز و معمایی فیلم را هر لحظه متعادل میکنند. اکثر نماها بسته انتخاب شده و حتی در صحنه فرار در خانه اعیانی هم میبینیم که دامنه حرکت افراد از این پله به آن پله و از این اتاق به آن اتاق کم است. خانه مکس و آنی در ابتدای فیلم هم بسیار زیبا و مانند ماکتهای بازی دکور شده و خانه، خیابان و ماشینهای در حال تردد یادآور بازیهای رومیزی است که مکس و آنی از آنها جدایی ندارند. گویی یک بازی رومیزی به اندازه شهر وجود دارد که بعضی جاهای آن مثل خانه، کافه، داروخانه برای تجدید قوا و خانه اعیانی برای دزدی علامتگذاری شده و بازیگران فیلم که بازیکنان این بازی هستند باید هر مرحله را رد کنند تا به مرحله بعد برسند. حتی میتوان گفت تاسی هم وجود دارد که به بعضیها شانس بیشتری میدهد و بعضی دیگر را معطل میکند (صحنه فرار آنی و مکس به عنوان اولین افراد از خانه و زندانی شدن کوین و میشل را به یاد بیاورید). جزئیات در فیلم به اینجا ختم نمیشود و بارها میبینیم که بسیاری از حرکات یادآور بسیاری از بازیهای شناختهشده دوران کودکی هستند. صحنه دزدیدن تخممرغ و دست به دست کردن آن مثل دسترشته خودمان است که به آن Hot Potato هم گفته میشود. صحنهای توی فرودگاه است که مکس برای اینکه منظورش را به آنی برساند برایش پانتومیم بازی میکند و کوین و میشل برای فرار از اتاقی که در آن زندانی شدهاند، جعبهها را روی هم میچینند که تداعیکننده جِنگا (نوعی بازی با آجرهای چوبی) است.
فیلم به طرز دیوانه کنندهای شلوغ و پر از جزئیات است که با یکبار دیدن شاید همه شوخیها، نقلقولها و منابع دست مخاطب نیاید و شاید باور نکنید، اما بار دوم دیدن آن هم بسیار خوشایند خواهد بود و موضوعهای جدید بسیاری دستگیرتان خواهد شد. نویسندگان یک سری المانها را دست میگیرند و تا انتها به هر شکل ممکن تکرارش میکنند. دنزل واشینگتون، تارانتینو، فیلم The Post (پست) چند نمونه از آنها هستند. به عنوان توضیح بیشتر، رایان، یکی از دوستان مکس میگوید که جایی خوانده پولدارها مثل Fight Club، آدم اجیر میکنند و روی آنها شرط بندی میکنند و در بازی «حدس بزن کی» مکس باید باقی را طوری راهنمایی کند که ادوارد نورتون (بازیگر Fight club) را حدس بزنند. این تکرارها باز هم تداعی کننده بازی رومیزی هستند. مثل بازیکنانی که در صفحه بازی چندبار از یک مسیر عبور میکنند یا سؤالهای تکراری را جواب میدهند.
این پاراگراف بخشهایی از داستان را لو میدهد:
فیلم «شب بازی» از ضعفهای واضحی هم رنج میبرد. کلیشه با داستان پیوند ناگسستنی دارد و همه میدانیم که عاقبت ماجرا خوش است و مکس و آنی صاحب بچه خواهند شد. در تعداد محدودی دیالوگ احساسی هم فیلم به تکرار میافتد و چیز جدیدی برای عرضه ندارد. صحنههای اعتراف بروکس برای مکس یا سخنرانی دوستان آنی و مکس برای با آنها ماندن، اتفاق نو و بدیعی نیست اما پدیدآورندگان فیلم در بسیاری از مواقع به خوبی با سو استفاده از کلیشه بارها تماشاگر را به اشتباه میاندازند و وقتی او فکر میکند ماجرا را حدس زده، ورق را برمیگردانند. فیلمنامه نیز در پاسخ به برخی سؤالها ناتوان است. مثل این سؤال که آن آدم شرور بلغاری توی آن آشفتهبازار، بروکس را چه طور پیدا کرد؟ چرا در فرار از خانه اعیانی کسی ماشین مکس را دنبال نکرد و سایر سؤالها. اما اگر نخواهیم ملأ لغتی باشیم، فیلمنامه نیز نسبتاً قوی و سرحال است و به درستی زمان کم (۱۰۰ دقیقه) را برای بالای بردن ضربآهنگش انتخاب کرده است.
فیلم نمونه خوبی برای نقض «هزینه بالا لازمه کیفیت بالا» است. از آن جمله فیلمها خواهد بود که در آینده در مقالههای سینمایی به عنوان فیلمهای کم بودجه و با استقبال بالا از آنها یاد میشود. شب بازی نشان داد که بودجه کم فیلم و استفاده از حداقلها هنوز هم جواب میدهد و فقط نیازمند خلاقیت و هنرمندی است. شب بازی پر از بازیهای دوستداشتنی بازیگرانش، داستان مهیج، اکشن بالا و نوستالژی بازیهای گروهی است و میتوان گفت فرای همه بازیهایی که طی فیلم بارها به آن اشاره میشود، شاید بیشتر از همه شبیه پوکر باشد که طی آن فیلم بارها با رو کردن کارتهایش بر این فرض که دستش را خواندهاید خط بطلان میکشد. شب بازی بهترین گزینه برای «شبِ فیلم» مخاطبانش و تجربه لذت محض آنها است. بههیچوجه آن را از دست ندهید.