نقد فیلم Good Time – وقت خوش
فیلم Good Time «وقت خوش»، آخرین ساختهی برادران سافدی، روایتگر جهان پر اضطراب و تنشزای حاشینهنشینان نیویورک است
فیلمسازان مستقل دغدغهی سینما دارند. دردی عمیق را دریافتهاند که گویی اگر آنطور که باید این درد را روایت نکنند نمیتوانند نفس بکشند. اگر از آنها بپرسی برای چه وارد سینما شدهای، شاید بی پرده بگویند آن چیزی که من از این جهان و آدمهایش فهمیدهام را فقط در مدیوم سینما میشود روایت کرد. آنها آمدهاند خارج از نظام استودیویی مرسوم، فیلم خودشان را بسازند، سینمای خودشان را داشته باشند و حتی به آدمهایی بپردازند که این نظام استودیویی از ترس گیشه و بازگشت سرمایهی فیلم، یا آنها را نمیبیند یا آنطور که باید دردشان را روایت نمیکند. برادران سافدی از آن دست فیلمسازانی هستند که سرشان درد میکند برای روایت اینگونه آدمها. جاشوا و بنی سافدی بزرگ شدهی نیویورک هستند اما دوربینشان فقط آدمهای حاشیه نشین نیویورک را میبیند. گویی فیلمساز مستقل هم مانند شخصیتهای فیلمش در حاشیهی سینما قرار گرفته است. اکثر آنها رنج دیدهاند و با تجربهی شخصی به سراغ روایت رنج میروند. سافدیها فرزند طلاق هستند و آشفتگیهای این دوران قطعا بر نگاه سینمایی این دو تاثیر گذاشته است. آنها رفته رفته با ساخت چهار فیلم و تعدادی مستند خودشان را به جهان سینما معرفی کردند و فیلم Good Time «وقت خوش» به بخش اصلی رقابت جایزهی نخل طلای کن در سال گذشته راه یافت. تریلری که از ابتدا یقهی مخاطبش را میچسبد و تا انتها او را رها نمیکند، بسیار مورد ستایش منتقدان قرار گرفت و در سایت متاکریتیک بر اساس ۴۱ نقد امتیاز ۸۸ از ۱۰۰ گرفته است. این فیلم ارزش دیدن دارد.
در ادامهی مطلب ممکن است بخشهایی از داستان فیلم لو برود.
فیلم وقت خوش، سکوی پرتاب سافدیها و بازیگر کم فروغ مجموعهی گرگ و میش یعنی رابرت پاتینسون است
بیراه نیست که بگوییم فیلم وقت خوش، سکوی پرتاب سافدیها و بازیگر کم فروغ مجموعهی Twilight «گرگ و میش» یعنی رابرت پاتینسون است. گاهی یک فیلم مستقل یک بازیگر در سایه رفته را در نقشی که واقعا برای آن ساخته شده است احیا میکند. پاتینسون در فیلم نقش کانی را بازی میکند که برای برادر معلول ذهنی خود یعنی نیک (با بازی بنی سافدی) هرکاری میکند. او به زیبایی نقش یک آدم افسار گسیخته را که مدام به دنبال رهایی واقعی میدود به تصویر میکشد. این نکته که خود بنی سافدی نقش نیک لطمه دیده را بازی میکند، بر صحبتی که ابتدای متن کردم مبنی بر اینکه این دو برادر درد را لمس کردهاند و کاملا خودشان را از جهان فیلمشان میدانند صحه میگذارد. چرا که بنی به زیبایی رنجی را که این برادر میکشد، درک میکند و به تصویر میکشد تا شاید به ما بگوید که خودش هم یکی از این رنج دیدهها است. در ادامه بگذارید یک موضوع اساسی را درباره نگاه برادران سافدی به آدمهای حاشیه نشین روشن کنم. بسیاری از مواقع فیلمهایی را چه در ایران و چه در سینمای کشورهای دیگر شاهد هستیم که وقتی میخواهند قصهی چنین شخصیتهایی را روایت کنند، جز بیان همان درد و رنج (چیزی که خود مخاطبین روزانه شاهد آن هستند) و به نمایش گذاشتن آدمهای شکست خورده و بدبخت چیز دیگری ندارند بگویند و اینجا است که برچسب سیاه نمایی را به این گونه فیلمها میزنیم. اما سافدیها وقتی به پرداخت شخصیتهای حاشیه نشین نیویورک میپردازند برای آنها نهایت ارزش را قائل هستند. به هیچ عنوان سعی در سیاه نمایی ندارند و ما مضامین عمیقی همچون عشق را در وجود این آدمها کشف میکنیم.
برادران سافدی وقتی به پرداخت شخصیتهای حاشیه نشین نیویورک میپردازند برای آنها نهایت ارزش را قائلند
وقت خوش، عشقی عمیق را میان دو برادر به نمایش میگذارد که با وجود معلول بودن نیک، کانی همراهی او را در سرقت باعث موفقیتش میداند و حتی پس از آنکه به خاطر نیک پولهایش را از دست میدهد هیچ گاه شاهد کوچکترین سرزنش از سوی کانی به برادرش نیستیم. در ابتدا هدف کانی از سرقت، کسب پول برای مهاجرت به همراه برادرش است اما وقتی برادرش گیر میافتد دیگر هدف کانی تغییر مییابد و تنها به رهایی برادرش فکر میکند. در فیلم قبلی سافدیها یعنی Heaven Knows What، ما شاهد یک مثلث عشقی برای یک دختر به نام هارلی و دو پسر با نامهای مایک و ایلیا هستیم. در شروع فیلم شاهد آن هستیم که هارلی میخواهد عشقش را به ایلیا با زدن رگ خود ثابت کند. ما نه تنها با آدمهای حاشیه نشینِ بدبخت طرف نیستیم بلکه آنها را در یک جهان دیگر با دغدغههای عمیق انسانی میبینیم. سکانسهای عشق ورزی آنها در پیادهروی خیابان و مقابل دیدگان مردم عادی خبر از جدایی جهان آنها دارد. گویی جامعه، این افراد حاشیهنشین را نمیبیند و آنها نیز متقابلا همین حس را دارند و غرق در دنیای فکری خود هستند. بنابراین در سینمای سافدیها به شخصیتهای حاشیه نشین که اغلب مشغول دزدی هستند یا مواد مصرف میکنند و به طور کلی تمام کارهایی را که از دید مخاطب مورد تایید نیست انجام میدهند، اعتبار و هویت بخشیده میشود. آنها نیز مثل مردم عادی عشق را لمس میکنند و موجب همذات پنداری مخاطب میشوند. بسیار کار سختی است که به عنوان یک نویسنده شخصیتی را که بزهکار است طوری به تصویر بکشی که موجب همذات پنداری مخاطب شود و مسئلهی او برای مخاطب مهم شود. از این جهت برادران سافدی به عقیدهی من موفق عمل کردهاند.
فیلم وقت خوش با نمایی از آسمان خراشهای نیویورک شروع میشود و دوربین به عمق صحنه نفوذ میکند تا جزییات بی پردهی خیابانهای نیویورک را که در پس این برجها پنهان شده است دریابیم. روانشناسی که در ابتدای فیلم شخصیت نیک را محک میزند با او بیگانه است و هنگامی که از نیک میپرسد برداشت خودت را از آب و نمک بگو، پاسخ ساحل را میشنود. ساحل که به نوعی تصوری از آرامش و آزادی را در ذهن نیک متبادر میسازد، بیان دغدغه و آرزویش است. نماهای نزدیک از شروع فیلم بسیار جلوه میکنند و کارکردشان از دو جهت است. یکی اینکه مخاطب به درونیات این آدمها و رنجی که میبرند هرچه بیشتر نزدیک شود و دوم اینکه این نمای نزدیک شخصیتها را هرچه بیشتر تحت فشار قرار داده و گویی در بند بودنشان را القا میکند. سافدیها برای تعقیب کاراکترهایشان در این نما تمهید جالبی دارند و آن هم این است که دوربین از تعقیب چهرهی سوژهها عقب میماند و در بسیاری از مواقع اجازه میدهد از کادر بیرون بروند تا میلشان به رهایی را هرچه بیشتر درک کنیم. شخصیت ری نیز که در میان فیلم کانی او را اشتباها به جای برادرش نجات میدهد، وقتی سرگذشتش را روایت میکند شاهد آن هستیم که باوجودی که به تازگی از زندان آزاد شده است اما بقای حیاتش را در کار خلاف میبیند و خیلی زود مجددا تحت تعقیب است و از طرفی به هر قیمتی شده نمیخواهد به زندان برگردد.
سافدیها هدفشان نمایش همین محکوم به حبس بودن آدمهای فیلم است که با انتخاب قصهای ساده و بی تکلف و استفاده از دوربین روی دست به سبک سینمای برادران داردن، تقلای میان آزادی و در بند بودن را به تصویر بکشند. همچنین نقدهایی به نژاد پرستی نیز در فیلم دیده میشود. از جمله در سکانس سرقت از بانک که در نهایت ایجاز این سکانس دکوپاژ شده است (برخلاف سکانسهای پر تنشی که از سرقت بانک در فیلمهای استودیویی شاهد هستیم) و فقط اتمسفر ترس بر آن حاکم است، کانی و نیک از ماسک چهرهی سیاه پوستان استفاده کردهاند که گویی جامعه نگاه تندتری به سیاه پوستان دارد و انتظار داریم این اعمال را بیشتر از سوی آنها شاهد باشیم. حتی در سکانسی دیگر که کانی لباس پلیس را به تن کرده است از ظن پلیسهای دیگر در امان میماند، باوجودی که چهرهی او را در تلویزیون بارها پخش کردهاند (که البته شاید برخی مخاطبان این موضوع را ایراد فیلم بدانند) کسی به او شک نمیکند و به جای آن دختر سیاه پوستی را که از هیچ چیز خبر نداشته و تنها در همان حوالی پرسه میزند دستگیر میکنند.
از المانهای مهم سینمای سافدیها، استفاده از موسیقی رعب آورشان است که در اکثر فیلمهایشان استفاده میشود. بار زیادی از تعلیق و تشویش شخصیتها را همین موسیقی به دوش میکشد. موسیقی فیلم اوقات خوش را گروه (Oneothrix Point Never) ساخته که آهنگسازی مستقل و تجربی هستند و نوعی موسیقی شبه الکترونیک راک را دنبال میکنند و برای ساخت موسیقی متن این فیلم در بخش جنبی جشنواره کن موفق به کسب جایزه شدند. هرجا که شخصیتهای فیلم به خطر میافتند موسیقی شروع میشود تا اضطراب مخاطب را دو چندان کند. جالب است که تیتراژشان را کاملا به همراه این موسیقی و روی تصویر اصلی فیلم یعنی جایی که قصه مشغول روایت است میبینیم که نشان میدهد زندگی این آدمها از جای خاصی شروع نمیشود و در نقطهی خاصی نیز پایان نمییابد و گویی ما شاهد برشی مستندوار از زندگی آنها هستیم که عوامل فیلم نیز در جریان آن هستند.
از المانهای مهم سینمای برادران سافدی، استفاده از موسیقی رعب آورشان است که در اکثر فیلمهایشان استفاده میشود.
رنگ بندی قرمز در فیلم به شدت خودش را نشان میدهد و در فیلم قبلی نیز روی چهرهی شخصیت هارلی این رنگ بندی را به شدت در فضاسازی موثر میدیدیم. لباس قرمز بر تن کانی و تایمر رنگی که در این فیلم منفجر میشود در خدمت همین موضوع است تا به لحاظ بصری روی شخصیتهایش جلوه کند و این پیشایند را بگوید که خون و خونریزی عنصر جدا نشدنی این آدمها است. فرار از یک فروشگاه که معرف یک جامعهی مصرف گرا است، بیزار بودن از زندان و مراکز روان درمانی، پناه بردن به سرقت از بانک که مصداق نظام سرمایهداری است، نگاه به مهاجران و ضررهای متحمل شده آنها و در پایان گرفتار آمدن پس از کش و قوسهای فراوان و هوشمندانهی شخصیت اصلی فیلم، جهان فیلم وقت خوش را تشکیل میدهند. نیک دوباره به همان مرکز روان درمانی باز میگردد تا او را مجددا در قابی گرفتار شاهد باشیم و سرنوشت کانی نیز به طرز هوشمندانهای نامعلوم جلوه میکند تا بر اثر گذاریش اضافه کند. همانطور که گذشتهی این آدمها را نمیدیدیم و گاهی تنها مادربزرگ عاصیشان را از قاب تلویزیون شاهد بودیم (به نوعی تمام آسیبهایی که منجر به پررورش آدمهایی همچون کانی و نیک در بطن خانواده و جامعه میشوند در سایهی فیلم قرار گرفتهاند تا مسائل دیگری برای ما مهم شود و از دادن بیانیههای پندآموز و سیاه نمایی پرهیز میشود) آیندهی آنها نیز برایمان نامعلوم و گره خورده جلوه میکند. فیلم اوقات خوش به لحاظ فیلمنامه و کارگردانی قطعا از سایر آثار برادران سافدی جلوتر است و ما را هرچه بیشتر برای تماشای فیلمهای بعدی این دو برادر تشنه میکند.