درس گفتار از دکتر مجتبی لشکر بلوکی
ما آزادی خود را از دست می دهیم
درس گفتار از دکتر مجتبی لشکر بلوکی
یکی از ويژگیهای ما آدمها مرز گذاشتن است.
بدیهی است که اولین مرزی که به ذهن میآید، مرز جغرافیایی است. اگر دو متر این طرفتر دنیا بیایی میشوی ایرانی و دو متر آن طرفتر میشود ترک یا عراقی یا … اما ای کاش مرزهای انسانی همین مرزها بود. درس گفتار ما همین جاست ما بین خیلی چیزها مرز می گذاریم.
مرز بین رییس و کارمند
مرز بین پدر و فرزند
مرز بین صاحب خانه و نگهبان
مرز بین پولدار و بی پول ها
مرز بین لر و ترک
خب ممکن است بپرسید که چه ایرادی دارد؟ بزرگ ترین ایرادش این است که ما زندانی می شویم.
ما آزادی خود را از دست می دهیم. بگذارید مثال بزنم: چون من ثروتمندم پس نمی توانم، ساندویچی معمولی و ارزان بخرم و بنشینم لب جوب و آن را بخورم.
چون من رییس اداره هستم نمی شود که ماشین من ساده باشد و ماشین تمام کارمندان من های کلاس!
چون ما صاحب خانه ام نمی توانم با نگهبانم سر یک سفره بنشینم و با هم کلی بخندیم. او به تنهایی غذا می خورد و من به تنهایی! چرا؟ چون قرار است مرزها شکسته نشود.
من تشنه ام می شود به بوفه دانشجویان نمی روم و آن جا نمی نشینم، چرا؟ چون قرار است مرزها رعایت شود. شان استادی چه می شود؟
و بدین ترتیب قواعد، پروتکل ها، مرزها، باید و نبایدها آنقدر دور و بر ما هستند که ما دیگر خودمان نیستیم.
همچنین بخوانید : درس گفتار درباره گذشته از دکتر رضا طالب
ما می شویم یک زندانی که باید درون “چهارمتری مرزهای مصنوعی” فقط قدم بزنیم. خندیدن، خوردن، پوشیدن، حتی فکر کردمان، بسته، تکراری و مصنوعی شده است.
تجویز راهبردی:
مرزها را ما گذاشته ایم. خودمان هم می توانیم برداریم. برای رهایی از این چهارمتری مصنوعی راهش این است که از “چهار کلمه قدرتمند” استفاده کنیم.
چرا؟ و چرا که نه؟
بعضی واژه ها قدرت تخریب گری بالایی دارند مانند چرا؟
بگذارید با یک مثال در این درس گفتار تشریح کنم:
از خودتان بپرسید چرا من به عنوان مدیر انتظار دارم که همیشه افرادی که در چارت سازمانی در رده پایین تر هستند به دیدن من بیایند؟
و تصور کنید که شما به اتاق آن ها بروید و از خود بپرسید چرا که نه؟
این مرزها را بشکنید