چشم هایی که در انتظار است
چشم هایی که در انتظار است
من به چشم خود دیدم مردی را که عاشقانه بوسه ای بر تصویری از معشوقه خود میزد.
لحظه حساسی بود بوسه اول دل را از قفسه جدا میکرد چشمهایی که بسته شده بود و فکرش جز او نمیدید.
لب هایش به حرکت آمد، میگفت قربانت شوم عزیزکم نمیدانم کجایی؟ بر غم چمبره زدی یا دلت شاد و در حال رقص است نمیدانم پی معشوق جدیدی یا انتظار مرا میکشی من هیچ خواسته ای جز دوست داشتنم نمیدانم و هیچ چیز جز دلی که از دست رفت برایم نمانده
بوسه دوم را کمی طولانی تر و عمیق تر میزد نفسش بند آمده بود احساس خفگی تمام وجودش را گرفته بود و دست کشید و گفت آخيش نفس هایم به نفس هایت بند شده به همین عکسی از تو دارم و در سینه حمل میکنم به مانند سایه ای که میبیند و نمیتوان لمسش کرد اما هرچه بود این جانگاه با بوسه های خیالی ندای پرواز می داد قربانت شوم که حتی همین عکس زیبا شوق پرواز میدهد
بوسه سوم روی پیشانی اش حک شد و آهی کشید گوشی را خاموش و در جیبش گذاشت